جهت افزایش بصیرت دینی بهتر است در هر عصر به متفکران دینی همان عصر مراجعه نمود و به رهبران دینی و مراجعی که توانسته اند باعث اقتدار دین در عرصه جهانی گردند و شبهات روز را پاسخ بگویند.
بهترین مورد برای اینگونه علما امثال شهید مطهری ، علامه طباطبایی ، امام خمینی ره و امام خامنه ای ، علامه مصباح، علامه جوادی آملی و دیگر بزرگان دینی می باشند.
ما در اینجا برای آشنایی شما بریده ای از برخی کتب شهید مطهری را ارئه می کنیم و امیدواریم که مفید حال شما عزیزان باشد
(بریده متون کتب شهید مطهری(ره))
امام خمینی (ره): آثارى که از او هست، بىاستثناء همه آثارش خوب است.
امام خامنه ای حفظه الله: امروز ما حقیقتاً ریزهخوار سفرهی انعام فکر شهید مطهری هستیم.
(بریده متون کتب شهید مطهری(ره))
گرد آوری: جمعی از فعالین کانال اندیشه مطهر
(بریده متون کتب شهید مطهری(ره)) ۱
این طرز تفکر از اسلام نیست!!! ۵
مردم که جاهل باشند… تحریف خنده دار هم شدنی است!!! ۵
سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص ۴۴. ۵
آزادی معنوی در مقابل بردگی نفس.. ۵
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۰. ۶
هر کس که شنیدن انتقاد برایش سنگین است… ۶
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۱۱۰. ۶
یوسف (ع) نامش برده بود، روحش از همه آزاد تر بود ۶
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۲. ۶
تعبیر زیبای امام علی علیه السلام در مورد بردگان و آزادگان دنیا ۷
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۱. ۷
بیان آیت الله شهید مطهری (ره) در مورد مقید شدن به زندگی متکلّفانه. ۷
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۹۲. ۷
در چنین عصری، تو باید بلد باشی!!! ۷
بیان زیبای آیتالله مطهری (ره) در مورد تاثیر کار در زندگی. ۸
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۱۷۷. ۸
عدالت امام علی (ع) را ببینید!!! ۸
چرا مهر علی،مهری جاودانی است؟. ۹
بررسی برخی علل شکست ایرانیان از اعراب.. ۱۰
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۰. ۱۰
تفاوت سنت منحط ساسانی و آیین اسلام ۱۱
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۲. ۱۱
چکار کنیم که خودمان ارزش پیدا کنیم؟. ۱۱
لذت و شیرینی حقیقت برای این ها نیست!!!! ۱۲
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۲۰. ۱۲
لطفا در این موارد تعصب داشته باشید!!! ۱۲
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۲۲. ۱۲
اسلام این خضوع غلط را نمیخواهد!!! ۱۳
تحریف مخصوص ما ایرانیها به امام زین العابدین علیه السلام!!! ۱۴
حماسه حسینی ج۱، ص۱۱۱وص۱۱۲وص ۱۱۳. ۱۴
جاذبه ودافعه علی (ع)، ص۱۰۱. ۱۵
گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نکردند.!!! ۱۵
به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم!!! ۱۶
ای مردم این طور انتظار نداشته باشید!! ۱۶
واللَّهِ و باللَّهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم! ۱۷
حماسه حسینی، ج۱، ص ۲۶۸و۲۷۳. ۱۷
پاسخ محکم و زیبا امام علی (ع) به صحابه ای که در جنگ جمل شک کرده بود ۱۸
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۱۹وص۱۲۰. ۱۸
تعبیر بسیار زیبای آیتالله مطهری (ره) از تفاوت جامعه مرده و زنده ۱۸
اینها هم امر به معروف و نهی از منکر است.. ۱۹
اثر شخصیت حماسی اینچنین است. ۱۹
جوهر دین جز محبت چیزی نیست… ۲۰
احمقانه فکر نکنیم!!!! که حسین (ع) شرکت بیمه تاسیس کرده است.. ۲۰
این فکر مرده و مسخ شده ، در اسلام نیست!!!! ۲۱
پیام شهید وقتی که منتقل می شود روی صفحه دلها! ۲۱
قابل توجه عده ای منتسبان …. حتی حضرت زهرا (س) هم اهل عمل بود ۲۲
امر به معروف و نهی از منکر امام حسین (ع) اینطور بود ۲۲
حسین (ع) درس غیرت به مردم داد ۲۳
مستکبران بدانند هیچ ترسی از آبیاری درخت مکتب حسین (ع) با خون خود نداریم .!!!(۱) ۲۳
مستکبران بدانند، هیچ ترسی از آبیاری درخت مکتب حسین (ع) با خون خود نداریم( ۲) ۲۴
مقابل اینچنین زاهد های جاهلی باید ایستاد!! ۲۴
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۳۶. ۲۴
خودمان را این جور گول نزنیم!!! ۲۴
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۴۶. ۲۵
پول که نمی تواند انسان را بنده کند!!! ۲۵
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۲۹. ۲۵
این زهد از اسلام نیست!!! اینها زاهد مرده اند!!! ۲۵
اگر جاهل و نادان مظهر قدس و تقوا شود… ۲۵
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۵۱. ۲۵
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۵۸. ۲۶
شما چه قدر لذت معنوی دارید؟؟؟؟. ۲۶
کدام مکتب جز اسلام میتواند؟؟؟؟؟. ۲۶
مساوات در سیره نبوی اینگونه بود( ۱) ۲۶
مساوات در سیره نبوی این گونه بود(۲) ۲۷
در اسلام تضادی بین علم و ایمان نیست.. ۲۷
ادامه در کتاب انسان و ایمان، ص۲۰. ۲۸
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۹. ۲۹
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۱۰۰. ۳۰
دو نقطه ضعف مردم در مجالس عزاداری.. ۳۰
ادامه در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص۲۵۹. ۳۱
ادامه در کتاب بیست گفتار، ص۲۸. ۳۲
جهالت مردم ….. جرات تحریف معنوی.. ۳۳
ادامه در حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۴۴، ۳۳
تفاوت ره از کجاست تا به کجا!. ۳۳
جاذبه و دافعه علی (ع)، ص۱۲. ۳۳
جاذبه دافعه علی (ع). ص ۱۵۱. ۳۴
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۳۶. ۳۵
تفسیر غلط از ظهور امام مهدی (عج) ۳۵
ادامه در سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص ۲۵۶. ۳۵
جلالت و هیبت امام حسن عسکری ( ع) ۳۵
ادامه در سیری در سیره ائمه اطهار (ع)، ص۲۱۶. ۳۵
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۷۸. ۳۶
آزادی معنوی مرحوم سید حسین کوه کمری (از مراجع تقلید) ۳۷
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۴. ۳۸
ادامه در کتاب احیای تفکر اسلامی، ص ۴۶. ۳۸
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۲۲۵. ۳۹
شرایط امر به معروف و نهی از منکر. ۳۹
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۲۲۴. ۳۹
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۱۱. ۴۰
محبت، گاهی به صورت دافعهای بزرگ.. ۴۰
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۲۵. ۴۰
ببینید نمازگزار واقعی چه مقامی دارد! ۴۰
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۱۰۷. ۴۰
بررسی وضعیت ایران در زمان ساسانی. ۴۰
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۴۶. ۴۱
ادامه در کتاب زیبای آزادی معنوی، ص ۲۰۷. ۴۱
آزادی معنوی، بزرگترین برنامه انبیاء. ۴۱
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۷. ۴۱
مقایسه روش امام علی (ع) و معاویه. ۴۲
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۲۲. ۴۲
آیا ایرانیان به زور اسلام را پذیرفتند؟. ۴۲
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۵. ۴۳
آیا اسلام به زور به ایران تحمیل شده است؟. ۴۳
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۱. ۴۳
بررسی علت شکست ایرانیان از اعراب (۲) ۴۳
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۱. ۴۴
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۱۶۳. ۴۴
رفتار علی علیه السلام با خوارج. ۴۴
سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۳۴. ۴۵
هدف و وسیله باید هر دو مقدس باشد… ۴۵
ادامه در کتاب سیری در سیره نبوی، ص ۲۵۱. ۴۶
صد سخن کوتاه از رسول اکرم ص (۲) ۴۶
ادامه در کتاب سیری در سیره نبوی، ص ۲۵۲. ۴۷
صد سخن کوتاه از رسول اکرم ص (۴) ۴۷
ادامه در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۲۵۴. ۴۷
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۶۸. ۴۸
ادامه در کتاب زیبای جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۲۰. ۴۸
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۴. ۴۹
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۱۱. ۴۹
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۶۷. ۵۰
سعد و نحس ایام در سیره ائمه اطهار (ع) ۵۰
سیری در سیره نبوی، ص ۷۳_۷۴. ۵۰
همت بزرگ ابوریحان در کسب علم ۵۰
حقیقت را خودشان هم میگویند!!! ۵۰
آیین بودایی چگونه بوجود آمد؟. ۵۱
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۷۲. ۵۱
در راستای طرح اسلام “رحمانی”. ۵۱
زهد با خشکه مقدس بازی فرق دارد… ۵۳
بهره گیری از ابزاری که هم در کار حرام مصرف میشود و هم در کار حلال، چرا حرام باشد؟. ۵۳
نباید عکس دستور پیامبر اکرم ص عمل کنیم!!! ۵۵
وصیت عمیق پیامبر اکرم ص به ابوذر غفاری.. ۵۵
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۴۹. ۵۵
حواسمان به جبهه فرهنگی باشد ۵۶
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۳۰۴. ۵۶
این کلمه اللَّه اکبر به انسان شخصیت میدهد ۵۶
باید هم فرمانده باشیم هم فرمان پذیر… ۵۶
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۶۲. ۵۶
خود اسلام زنده است با تکیهگاه و مبنای زنده، پس نقص کار در کجاست؟. ۵۷
امام علی (ع) قبل از معاویه انجام داده بود ولی نفاق… ۵۷
توضیح بسیار زیبای شهید مطهری (ره) در مورد نفاق و منافق. ۵۸
تفاوت منافقین زمان پیغمبر اکرم ص با امام علی ع. ۵۸
یادداشت های استاد مطهری، ج۷، ص۲۶۰. ۵۹
نظر شهید مطهری (ره) در مورد راهبرد استعمار غرب.. ۶۰
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۳۰۴. ۶۰
تعبیر زیبای شهید مطهری (ره) در مورد خطر نفاق در جریانهای فکری و انقلاب ها ۶۰
مشکل تر از پیکار با کفر چیست؟. ۶۱
جاذبه ودافعه علی علیه السلام، ص۱۵۶. ۶۱
بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید چه باشد؟. ۶۱
یادداشت های استاد مطهری، ج۹، ص ۱۸۵. ۶۱
نفاق، یعنی لباس اسلام به تن کردن. ۶۲
اسلام به این دروغ ها نیازی ندارد… ۶۳
علت انتظار و آرزوی ما از اتحاد اسلامی. ۶۳
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۳۳و ص۳۴. ۶۴
حکمت ها واندرزهاجلد۱، ص۱۹۳. ۶۵
ما مرده ایم!! خودمان نمی فهمیم!! ۶۵
علل گرایش به مادی گری، ص۱۷۲. ۶۶
آرزوهای بی نظم و قاعده همانهاست که در زبان دین «آمال شیطانی» نامیده شده ۶۶
اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر دیگران کوچک باشد ۶۷
استفاده از خطا آری،تکرارخطا نه. ۶۸
ضربه سنگین خلفا بنی امیه به اساس اسلام ۶۸
رسول اکرم(ص) از این گروه نگران بود ۶۸
مقدمه
آنچه خادمان کانال اندیشه مطهر را بر آن داشت تا جزوه حاضر را در ایام دهه فجر ارائه دهند آبیاری درخت مکتب انقلاب اسلامی و احیای تفکر اسلامی با دریای معارف مجاهد بزرگ و شهید بزرگوار آیت الله مطهری بوده است که مهر تایید جهادش توسط گلوله منافقین در لوح عالم ثبت شد.
جلد اول این جزوه از حدود ۱۲ کتاب از دریای معارف آن بزرگوار اقتباس شده است. توجه داشته باشید جزوه حاضر در راستای تبیین ضرورت مطالعه کتب شهید مطهری (ره) و گفتمان سازی مبانی انقلاب اسلامی ارائه می گردد تا ان شاءالله بارقه ای برای شعله ور شدن آتش انقلاب و جهاد درونی افراد شود و به طور ویژه در حلقات معرفتی و جلسات گفتمان سازی مورد استفاده قرار گیرد. این حرکت در بستر حوزه دانشجویی شهید رجایی و ابتدا با جریانی در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی آغاز گردید، بازتاب این حرکت بعد از آن در فضای مجازی نمایان شد، اهمیت این متون توسط اعضای مرتبط با این فضا، اینگونه به اثبات رسیده است که با این که شروع حرکت در فضای مجازی که از آبان ماه ۹۴ بوده است در حالی که هنوز تعداد اعضا به ۱۰۰۰ نفر هم نرسیده است، برخی از این متون چندین هزار بار دیده شده است و در فضاهای مجازی دیگر هم انتشار یافته است. دقت نمایید که به هیچ وجه قرار نیست با مطالعه جزوه حاضر کفایت و اغنا در فرد ایجاد شود، این فقط شروع کار است. اکثر متون از متون تاریخ تحلیلی، سیره اهل بیت (ع) و معنوی ـ اجتماعی می باشند. مجموعه کانال اندیشه مطهر آمادگی خود را برای دریافت انتقادات پیشنهادات، نظرات و … اعلام می دارد. همچنین آماده ارائه خدماتی همچون استفاده از سیر مطالعاتی، راهنمایی، مباحثه، مشاوره و… می باشد. برخی بریده صوت و تصویر اینفوگرافی و فایل های پی دی اف کتب شهید مطهری (ره) نیز در کانال موجود می باشد. جزوه حاضر بدون هیچ چشم داشتی در اختیار شما قرار می گیرد و انتشار آن کاملا آزاد است، تا ان شاءالله گامی در راستای سربازی ولایت فقیه و انقلاب اسلامی که مطمئنیم شرط سربازی امام زمان (عج) همین است در حد وسع برداشته باشیم.
والسلام علی من التبع الهدی
((ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم ))
سوره مبارکه محمد،آیه۷
آدرس کانال :
andishemotahhar@
این طرز تفکر از اسلام نیست!!!
…پس آن طرز تفکری که نتیجهاش دانایی یا توانایی نباشد و نیز طرز تفکری که نتیجهاش سکون و عدم تحرّک و بیخبری و بیاطلاعی باشد، از اسلام نیست. اسلام دین حیات است. دین حیات با بیخبری و با ناتوانی و عجز ناسازگار است. شما همین را میتوانید به عنوان یک مقیاس کلی برای شناخت اسلام همیشه در دست داشته باشید.
مردم که جاهل باشند… تحریف خنده دار هم شدنی است!!!
….معاویه هنگامی که پیک علی علیه السلام در شام بود، در حالی که روز چهارشنبه بود گفت اعلام نماز جمعه کنید. اعلام نماز جمعه کردند. در روز چهارشنبه نماز جمعه خواند. احدی به او اعتراض نکرد. در خفا نماینده علی علیه السلام را خواست، گفت: «برو به علی بگو با صدهزار شمشیرزن به سراغ تو میآیم که چهارشنبه را از جمعه تشخیص نمیدهند. به علی بگو حساب کار خودت را بکن»…
سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص ۴۴
آزادی معنوی در مقابل بردگی نفس
….هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد میگوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم میکند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعاً انسان آزادی هستید. اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد میرود و حس شهوت شما، شما را تحریک میکند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع میکند و تا فرمان میدهد فرمانش را اطاعت میکنید، بدانید شما آزادمرد هستید. اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، گوش یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، دامن یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شکم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید…
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۰
هر کس که شنیدن انتقاد برایش سنگین است…
امام علی علیه السلام فرمودند :
((با من تعارف و تملّق و رودرواسی رفتار نکنید. گمان نبرید که گوش من برای شنیدن انتقاد و عرضه شدن اینکه مقتضای حق این است که چنین و چنان باشی سنگین است. بدانید آن کس که شنیدن انتقاد و تذکرات و سخن حق بر گوشش ثقیل است، عمل بر طبق حق بر او سنگینتر خواهد بود.))
علامت اهل حق و اهل عدل این است که از تذکرات و انتقادات پروا ندارند…
یوسف (ع) نامش برده بود، روحش از همه آزاد تر بود
یوسف صدّیق سالها نام بردگی داشت، یعنی در بازار خرید و فروش کالاها خرید و فروش میشد، مانند یک کالای بیجان دست به دست میگشت، از زیر دست این خارج میشد و زیردست دیگری قرار میگرفت، از این خانه به آن خانه منتقل میشد، مالک هیچ چیز نبود، حتی غذایی که میخورد و یا جامهای که میپوشید از آنِ اربابان بود؛ اگر کار میکرد و محصولی از دسترنج خود تهیه میکرد باز هم متعلق به خودش نبود، زیرا بنده و برده هرچه کسب میکند به ارباب تعلق میگیرد. یوسف از نظر جسمانی کاملًا برده بود، ولی همین یوسف ثابت کرد که آقاتر و آزادتر از او در همه کشور مصر وجود ندارد. محبوب و معشوق یکی از زیباترین زنان مصر واقع شد و همان یوسف غلام و برده جواب رد به آن زن زیبای جوان متشخص داد، گفت در عین اینکه از لحاظ قانون مالکیت، تن من برده شماست روحم آزاد است، بنده شهوت و هوا نیستم: «غیر حق را من عدم انگاشتم»، من فقط بنده یک حقیقت میباشم و روحم در مقابل یک فرمان خاضع است و آن خداوند متعال است که خالق من است؛
تعبیر زیبای امام علی علیه السلام در مورد بردگان و آزادگان دنیا
علی علیه السلام میفرماید: «دنیا خواه ناخواه منزلگاهی است برای بشر که چند صباحی در آن زندگی میکند و میرود.» بعد میفرماید: «ولی مردم در این دنیا دو دستهاند: یک دسته به بازار این جهان میآیند و خودشان را میفروشند و برده میسازند؛ دسته دوم مردمی هستند که خود را در این بازار میخرند و آزاد میسازند.» «۱»
بیان آیت الله شهید مطهری (ره) در مورد مقید شدن به زندگی متکلّفانه
….بهطور کلی مقید شدن به زندگی متکلّفانه ناشی از کوچکی روح و نداشتن شخصیت است. بعضی افراد در خود احساس حقارت میکنند و بعد میخواهند این حقارت را جبران کنند و برای خود در نظر دیگران شخصیتی اثبات کنند. این گونه افراد بیشتر خود را به تظاهر به یک سلسله قیود وادار میکنند. مردم عالِم که همان مقام علمی و شخصیت علمی آنها گواه راستین آنهاست، احتیاجی نمیبینند که تظاهر کنند. برعکس، افرادی که از این جهت احساس عقب ماندگی میکنند بیشتر به القاب و عناوین و تظاهر اهمیت میدهند. بهطور کلی کار و فعالیت و مثبت بودن، با تکلّف و به خودبندی و اسیر عادات و رسوم شدن سازگار نیست. هریک از این تکلّفات مقدار زیادی وقت تلق میکند، فکر و خیال مصرف میکند، خستگی و ملالت میآورد. مردمی که میخواهند در حال حرکت و تلاش و فعالیت باشند و به مقامات و ترقیات نائل شوند، لازم است بار خود را از این تکلّفات سبکتر کنند تا بتوانند سریع پیش بروند.
در چنین عصری، تو باید بلد باشی!!!
…و وای به حال ما در این عصر، در عصر علم، در عصر شک و تردید، در عصر شبهه، در عصری که برای اسلام اینهمه مخالف خوانیها هست و روزی نیست که در روزنامهها و مجلات، انسان یک چیزی بر علیه اسلام نبیند یا در مقالات رادیویی یک گوشهای نشنود…
…. در چنین عصری تو باید بلد باشی حرف خودت را خوب بزنی، استدلال کنی. اگر در اعصار گذشته مبلّغ شرایط سخت و سنگینی داشت، در زمان ما آن شرایط ده برابر و صد برابر شده است….
بیان زیبای آیتالله مطهری (ره) در مورد تاثیر کار در زندگی
…وقتی که به نتیجه کار و زحمت توجه میکنیم میبینیم که نتیجه کار تنها خلاصی از فقر و گرسنگی نیست، بلکه چندین چیز دیگر هم به دنبال دارد، از آن جمله اینکه کار بر عزت و شخصیت انسان میافزاید و او را در نظر خودش محترم مینماید، یعنی حس احترام به ذات و اعتماد به شخصیت در او ایجاد میکند و بدیهی است که هر چیزی که باعث و سبب محترم شدن شخصیت انسان در نظر خودش و در نظر دیگران باشد، او خودش محترم و شایسته تکریم و تعظیم است و به همین دلیل است که در اسلام کار مورد احترام و شایسته تکریم است. در مقابل کار، بیکاری است که کوچکترین اثرش این است که احترام و شخصیت انسان را پیش دیگران و پیش خودش از بین میبرد، و همین درهم شکستن شخصیت انسان سبب میشود که تن به هر پستی و بیچارگی بدهد و انواع ابتلائات ناشی از گناه برایش پیدا شود.
عدالت امام علی (ع) را ببینید!!!
…وقتی علی مرتضی (ع) را میبینیم حتی حاضر نیست اینقدر از عنوان خود استفاده کند که وقتی چیزی میخواهد بخرد از کسی میخرد که او را نشناسد، مبادا به احترام مقام خلافت به او ارزانتر بفروشد، باید بگوییم حتی خلافت هم تکلیف است نه حق، چه تکلیفی که بالاتر از آن تکلیفی نیست! از تکلیف هم بالاتر است، ریاضت است. در روزهای گرم میآمد بیرون دارالاماره و در سایه مینشست، مبادا مراجعهکنندهای بیاید و در آن هوای گرم به او دسترسی پیدا نکند. این در واقع ریاضت بود، پرمشقتترین تکلیفها بود…
چرا مهر علی،مهری جاودانی است؟
اگر علی همه این فضایل انسانی را که داشت میداشت: آن حکمت و آن علم، آن فداکاریها و از خودگذشتگیها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف [نوازی]، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروّت و مردانگی نسبت به دشمن، و به قول مولوی: در شجاعت شیر ربّانیستی در مروت خود که داند کیستی؟ آن سخا و جود و کرم و … اگر علی همه اینها را که داشت میداشت اما رنگ الهی نمیداشت، مسلماً این قدر که امروز عاطفهانگیز و محبت خیز است نبود. علی از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. دلهای ما بهطور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سرّ و پیوستگی دارد، و چون علی را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق مییابند به او عشق میورزند. در حقیقت پشتوانه عشق علی پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده، و چون فطرتها جاودانی است مهر علی نیز جاودان است.
وظیفه ما در برابر فلسطین
آیا ما وظیفه نداریم که کمک مالی به آنها بکنیم؟ آیا اینها مسلمان نیستند، عزیزان ندارند؟ آیا اینها برای حق مشروع بشری قیام نمیکنند؟ کیست که امروز منکر شود که فلسطینیهای آواره حق بازگشت به وطن خود را ندارند؟….
…«فَضَّلَ اللَّهُ الُمجاهِدینَ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ» «۱». «الَّذینَ امَنوا وَ هاجَروا وَ جاهَدوا فی سَبیلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ» «۲». به وسیله مال که میتوانیم کمک کنیم. واللَّهِ این انفاق واجب است، مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است. اولین سؤالی که بعد از مردن از ما میکنند همین است که در زمینه همبستگی اسلامی چه کردید؟ پیغمبر فرمود: «مَنْ سَمِعَ مُسْلِماً ینادی یا لَلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یجِبْهُ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ» «۳» هرکس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد میکند: «یا لَلْمُسْلِمینَ» مسلمانان به فریاد من برسید، و او را کمک نکند، دیگر مسلمان نیست، من او را مسلمان نمیدانم. چه مانعی دارد که ما برای اینها حساب باز کنیم؟ چه مانعی دارد که مقدار کمی از درآمد خودمان را اختصاص به اینها بدهیم؟ چرا یهودیان دنیا حتی یهودیان ایران کمک بکنند و ملتهای دیگر آنها را تحسین کنند، بارک اللَّه بگویند، ملتِ بیدار بگویند، ولی ما نکنیم؟ مردم بیدار آن مردمی هستند که فرصت شناس باشند، دردشناس باشند، حقایق شناس باشند. من وظیفه خودم را عمل کردم. وظیفه من فقط گفتن بود و خدا میداند جز تحت فشار وجدان و وظیفه خودم چیز دیگری نبود. این کمک مالی را وظیفه شما میدانم، و وظیفه خودم و هر خطیب و واعظی میدانم که این را بگوید؛ من بر هر خطیب و واعظی واجب میدانم که چنین حرفی را بزند.
تاریخچه فلسطین چیست؟
… مدعی هستند که در سه هزار سال پیش دو نفر از ما (داود و سلیمان) برای مدت موقتی در آنجا سلطنت کردهاند. تاریخ را بخوانید؛ در تمام این مدت دو سه هزار ساله، کی بوده است که سرزمین فلسطین به یهود تعلق داشته است؟ کی بوده است که بیشتر سرزمین فلسطین مال ملت یهود باشد؟ آیا بیشتر سرزمین فلسطین از آنِ ملت یهود است؟ قبل از اسلام هم مال آنها نبود، بعد از اسلام هم مال آنها نبود. روزی که مسلمین فلسطین را فتح کردند، فلسطین دراختیار مسیحیها بود نه در اختیار یهودیها. و اتفاقاً مسیحیها که با مسلمین صلح کردند، یکی از مواردی که در صلحنامه گنجاندند این بود که شما یهود را در اینجا راه ندهید. گفتند: ما با شما زندگی میکنیم ولی با یهود زندگی نمیکنیم. چطور شد که یکدفعه نام وطن یهودی به خود گرفت؟ یکی از قضایایی که کارنامه قرن ما را تاریک میکند (این قرنی که به دروغ نام حقوق بشر، نام آزادی، نام انسانیت بر آن گذاشتهاند) همین قضیه است…
بررسی برخی علل شکست ایرانیان از اعراب
اجتماع آن روز ایران یک اجتماع طبقاتی عجیبی بود با همه عوارض و آثاری که در این گونه اجتماعات هست، تا آنجا که حتی آتشکدههای طبقات مختلف با هم فرق داشت. فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد؛ چه روحی در مردم بیدار میشود؟! طبقات بسته بود، هیچ کس حق نداشت از طبقهای وارد طبقه دیگر بشود، کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمیداد که یک بچه کفشدوز و یا کارگر بتواند باسواد بشود؛ تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود. دین زرتشت در اصل هرچه بود، به قدری در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی- آنچنانکه محققین گفتهاند- اگر هم اسلام در آن وقت به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجاً ایران را مسخّر میکرد و زرتشتیگری را از میان میبرد. روشنفکران و باسوادان آن روز ایران و همچنین مراکز علمی و فرهنگی ایران آن روز را مسیحیان تشکیل میدادهاند نه زردشتیان. زردشتیان آنچنان دچار غرور و تعصبهای خشک و سنتهای غلط بودند که نمیتوانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادی بیندیشند. و در واقع مسیحیت بیش از زردشتیگری از ورود اسلام به ایران زیان دید، زیرا زمینه بسیار مناسبی را از دست داد. بی علاقگی مردم ایران نسبت به حکومت و دستگاه دینی و روحانیتشان، سبب میشد که سربازان آنها در جنگها با میل و رغبت علیه مسلمانان نجنگند و حتی در بسیاری از موارد به آنها کمک کنند….
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۰
تفاوت سنت منحط ساسانی و آیین اسلام
یکی از حساسترین لحظات برخورد این دو جهان بینی (برخورد سنت منحط ساسانی و آیین نو اسلام) را در بسیج علی امیرالمؤمنین هنگام لشکرکشی به شام با کشاورزان آزادشده ایرانی شهر «انبار» بر ساحل فرات مییابیم. این برخورد موجب تقریر یکی از شیواترین و تکان دهندهترین خطبههای علی است که از این پیشوای بینظیر تاریخ جهانداری و سیاست، برای همیشه برای عبرت رهبران آینده جهان بر جای مانده است … نیروی عراق به سوی شام بسیج کرده بود؛ دهگانان شهر زیبای انبار بر ساحل فرات به آیین ایران قدیم صف بسته بودند تا موکب همایون امیرالمؤمنین را … استقبال کنند. چون نوبت رسید پیش دویدند. علی را که از سربازان دیگر امتیازی نداشت با هلهله و شادباش و شادی تلقی کردند. آن پیشوای بزرگ از رسم تعظیم و تکریم ایرانیان نسبت به پیشوای خویش با بیانی پرلطف اینچنین انتقاد میکند: … پروردگار متعال از این عمل راضی نیست؛ در نظر امیرالمؤمنین هم سخت ناپسند و مکروه است، احرار و آزادگان نیز هرگز به چنین ننگی تن درنمی دهند … فکر کنید آیا خردمند خشم خداوند را به بهای مشقت و زحمت خویش خریدار است؟ …» «۱»
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۲
چکار کنیم که خودمان ارزش پیدا کنیم؟
حال چکار کنیم که خودمان ارزش پیدا کنیم، به صورت یک ملت باارزش درآییم، به صورت یک ملت معتبر و باآبرو در آییم؟ جواب این سؤال را قرآن مجید داده است: «کنْتُمْ خَیرَ امَّهٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ» شما بهترین امتها و ملتها هستید، شما باارزشترین امتها و ملتها هستید، اما با یک شرط: «تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ» «۲». میخواهی به خودت ارزش بدهی؟ میخواهی در نزد پیغمبر خدا ارزش پیدا کنی؟ با عمل کردن به این اصل در نزد خدا و پیغمبر ارزش پیدا کن. اگر میخواهی در نزد ملل جهان ارزش پیدا کنی که هم بلوک شرق روی تو حساب کند و هم بلوک غرب، سرنوشت تو را او در اختیار نگیرد و او برای تو تصمیم نگیرد، امر به معروف و نهی از منکر داشته باش، همبستگی و همدردی داشته باش، اخوّت و برادری اسلامی را زنده کن، از بیخبری پرهیز کن، از ضعف پرهیز کن، از لاابالیگری پرهیز کن. این برنامههای بیخبری و لاابالیگری برای چیست؟ برنامه بیخبری برای این است که آگاه نباشی، نفهمی، ندانی و برنامه لاابالیگری برای این است که ضعیف باشی، قدرت نداشته باشی.
قهرمان همیشه زنده تاریخ
علی اگر رنگ خدا نمیداشت و مردی الهی نمیبود فراموش شده بود. تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد: قهرمانهای سخن، قهرمانهای علم و فلسفه، قهرمانهای قدرت و سلطنت، قهرمان میدان جنگ، ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلًا نشناخته است. اما علی نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زندهتر شد. خود میگوید: هَلَک خُزّانُ الْامْوالِ وَ هُمْ احْیاءٌ وَ الْعُلَماءُ باقونَ ما بَقِی الدَّهْرُ، اعْیانُهُمْ مَفْقودَهٌ وَ امْثالُهُمْ فِی الْقُلوبِ مَوْجودَهٌ «۱». گردآورندگان داراییها در همان حال که زندهاند مردهاند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است. جسمهای آنها گمشده است اما نقشهای آنها بر صفحه دلها موجود است.
لذت و شیرینی حقیقت برای این ها نیست!!!!
قرآن کریم از گروهی از مردم زمان نزول قرآن که منکر و مخالف قرآن بودند نقل میکند که میگفتند:
خدایا اگر این قرآن حق است، یک سنگی از آسمان بر سر ما بفرست که ما یک آن زنده نمانیم…
…. اینکه میگویند حقیقت شیرین و لذیذ است، برای طبیعتها و روحیههای سالم و بیغرض است که خواهان واقعیاتی میباشند که هست. اما برای یک روحیه بیمار و آلوده به اغراض، گاهی حقیقتی از هر تلخی تلختر است تا آنجا که تاب مواجه شدن با آن را ندارد و از خدا میخواهد که اگر فلان چیز حق است مرا بمیران که آن را نبینم.
لطفا در این موارد تعصب داشته باشید!!!
علی علیه السلام بعد از آنکه مذمت شدیدی از تعصب میکند، میفرماید: اگر فرضاً میخواهید غرور ملی و تعصب داشته باشید، نسبت به فضایل و مکارم و صفات حسنه تعصب داشته باشید؛ با خود بگویید چرا فلان ملت عالم است و ما عالم نیستیم پس بکوشیم تا به آنها برسیم و از آنها هم جلوتر برویم، چرا فلان ملت اخلاق و عادات و روابط اجتماعیشان از ما بهتر است پس بکوشیم که مانند آنها [بشویم] و بلکه از آنها در درستی و امانت و فداکاری و حسن اخلاق جلوتر برویم؛ تعصب شما در جهت نزدیک شدن به حقیقت باشد نه در جهت دور شدن از آن.
حقیقت قرآن منم
در جنگ صفّین در آخرین روزی که جنگ داشت به نفع علی خاتمه مییافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یک نیرنگ ماهرانهای زد. او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بینتیجه ماند و با شکست یک قدم بیشتر فاصله ندارد. فکر کرد که جز با اشتباهکاری راه به نجات نمییابد. دستور داد قرآنها را بر سر نیزهها بلند کنند که مردم! ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حَکم قرار دهیم. این سخن تازهای نبود که آنها ابتکار کرده باشند، همان حرفی است که قبلًا علی گفته بود و تسلیم نشدند و اکنون هم تسلیم نشدهاند. بهانهای است تا راه نجات یابند و از شکست قطعی، خود را برهانند. علی فریاد برآورد: بزنید آنها را! اینها صفحه و کاغذ قرآن را بهانه کرده، میخواهند در پناه لفظ و کتابت قرآن خودشان را حفظ کنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. کاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خط را دستاویز کردهاند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.
اسلام این خضوع غلط را نمیخواهد!!!
…در آدمی حسی هست که گاهی به خیال خود میخواهد در برابر امور دینی زیاد خضوع کند، آنوقت به صورتی خضوع میکند که برخلاف اجازه خود دین است یعنی چراغ عقل را دور میاندازد و در نتیجه راه دین را هم گم میکند…
اسلام را ناقص نگیریم!!!
…اسلام دینی است که نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعْضٍ «۱» برنمی دارد. نمیشود انسان عبادت اسلام را بگیرد ولی اخلاق و مسائل اجتماعیاش مانند امر به معروف و نهی از منکر را نگیرد، و نمیشود انسان امر به معروف و نهی از منکر اسلام را بگیرد و عبادتش را رها کند.
تحریف مخصوص ما ایرانیها به امام زین العابدین علیه السلام!!!
یک چیزی که مخصوص ما ایرانیهاست من عرض میکنم [و آن این است که میگوییم] «امام زین العابدین بیمار»….
…من نمیدانم چطور شده که ما فارسی زبانها این لقب را به امام دادهایم؟! البته علتش معلوم است. امام زین العابدین تنها در ایام حادثه عاشورا- بگویم من الاتفاق، بگویم تقدیر الهی بود برای اینکه امام زنده بماند و نسل امام حسین از این طریق محفوظ بماند- بیمار بودند و همان بیماری ایام عاشورا سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند، چون بیماری ایشان در آن وقت شدید بود، گفتند: «انَّهُ لِما بِهِ» «۱» یعنی این که دارد میمیرد، چرا دیگر او را بکشیم؟ کیست در دنیا که در عمرش بیمار نشود؟ هر کسی در عمرش یک بار، دو بار بیمار میشود. دیگر در غیر این چند روز شما ببینید یک جا نوشتهاند که امام زین العابدین بیمار بود؟ ولی ما امام زین العابدین را یک آدم بیمارِ مریضِ زردرنگِ تبِ لازمی [تصور کردهایم] که همیشه عصا به دستش است و [با] کمر خم دارد راه میرود و آه میکشد. آن وقت میگوییم امام چهارم ما هم هست. همین دروغ و تحریف سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند، ناله کنند، خودشان را به موش مردگی بزنند و مردم از آنها احترام کنند، بگویند ببین آقا را! درست امام زین العابدین بیمار! این تحریف است….
….ما ایرانیها یک مردم ضعیف پسندی هستیم. آه و ناله کردن در میان ما سرقفلی دارد. هرکس میخواهد بگوید من آدم خوبی هستم، خودش را شل میکند، رها میکند، آه میکشد، ناله میکند. این معلول همین دروغی است که ما به امام زین العابدین نسبت دادهایم و ایشان را «امام زین العابدین بیمار» میخوانیم. تا شخصی میگوید آه، میگوییم درست مثل امام زین العابدین بیمار!.
حماسه حسینی ج۱، ص۱۱۱وص۱۱۲وص ۱۱۳
انسان کامل همین جاست…
نمونه ای از جامعیت امیرالمومنین(ع)
یکی از مظاهر جامعیت و انسان کامل بودن علی این است که در مقام اثبات و عمل، با فرقههای گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهی او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنیاپرستان متجمّل میبینیم، گاهی هم در صحنه مبارزه با سیاست پیشههای ده رو و صدرو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.
گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نکردند.!!!
ما اگر بخواهیم برای یک هدف مقدس قدم برداریم، از یک وسیله مقدس و حداقل از یک وسیله مشروع میتوانیم استفاده کنیم. اگر وسیله نامشروع بود، نباید به طرف آن برویم…
… هزاران چیز در شبیه خوانی داخل شده بود که آن را به هر چیزی شبیه میکرد غیر از حادثه کربلا و قضیه امام حسین. و چه خیانتها و شهوترانیها و اکاذیب و حقّه بازیها در همین شبیه خوانیها میشد که گاهی بهطور قطع مرتکب امر حرام میشدند؛ به هیچ چیز پایبند نبودند…
…ولی ما میدیدیم و همه اطلاع دارند که خود مسأله شبیه خوانی برای مردم هدف شده بود…
…به ایشان(آیت الله بروجردی ره) گفتند وضع شبیه خوانی ما اینجور است. دعوت کردند، تمام رؤسای هیئتها به منزل ایشان آمدند. از آنها پرسیدند: شما مقلّد چه کسی هستید؟ همه گفتند: ما مقلّد شما هستیم. فرمودند: اگر مقلّد من هستید، فتوای من این است که این شبیههایی که شما به این شکل درمیآورید حرام است. با کمال صراحت به آقا عرض کردند که آقا ما در تمام سال مقلّد شما هستیم الّا این سه چهار روز که ابداً از شما تقلید نمیکنیم!! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نکردند. این نشان میدهد که هدفْ امام حسین نیست، هدفْ اسلام نیست….
قدرت محبت
گاهی بزرگانی را میبینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید میکنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبه خود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستی محب اثر میگذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب میسازد. این است که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستی بتواند خویش را اصلاح کند.
به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم!!!
…امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان میخورد. مرتّب دروغ در مغز ما کردند که این یک مسأله داخلی است، مربوط به عرب و اسرائیل است. باز به قول عبدالرحمن فرامرزی اگر مربوط به اینهاست و مذهبی نیست، چرا یهودیان دیگر دنیا مرتب برای اینها پول میفرستند؟.
ما چه جوابی در مقابل اسلام و پیغمبر خدا داریم؟ آیا چند روز پیش در روزنامه نخواندید که در سال گذشته یهودیان سایر نقاط دنیا، نه یهودیانی که فعلًا شناسنامه اسرائیلی دارند، پانصد میلیون دلار برای اینها فرستادند که با این پولها فانتوم بخرند و بر سر مسلمانان بمب بریزند؟! شنیدهام یهودیان ایران خودمان در سال گذشته معادل پول دو فانتوم فرستادند. سی و شش میلیون دلار پول از یهودیان ایران خودمان برای آنها به عنوان کمک رفت. و من آن یهودیها را به عنوان اینکه یهودی هستند ملامت نمیکنم، ما خودمان را باید ملامت کنیم. او به همکیشش کمک کرده است؛ با کمال افتخار پول میفرستد، رسیدش هم از موشه دایان میآید و آن را در بازار هم نشان میدهد، میگوید بیا رسیدش را ببین. مگر همین دو سه شب پیش ننوشتند (من بریدهاش را از «اطلاعات» دارم) که الآن فقط یهودیان مقیم امریکا روزی یک میلیون دلار به اسرائیل کمک میکنند؟! آنوقت تلاش ما مسلمین در این زمینه چه بوده است؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم، خودمان را شیعه علی بن ابیطالب بخوانیم…
ای مردم این طور انتظار نداشته باشید!!
…ای مردم! انتظار نداشته باشید دیگران از خارج بیایند وضع شما را سروسامان دهند. ملتی که بخواهد مستشار خارجی برایش تصمیم بگیرد، تا ابد آدم نخواهد شد….
… اگر انتظار بیهوده داشتن کار صحیحی بود و انسان میخواست فقط به شخص خود اتکا کند، حسین بن علی علیه السلام شایستهتر از هرکس بود که منتظر بنشیند تا خدا رحمت خود را بر او و امت او نازل کند. چرا نکرد؟ حسین میخواست «انَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیروا ما بِانْفُسِهِمْ» باشد…
واللَّهِ و باللَّهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم!
چرا باید کارنامه ما ملت در امر به معروف و نهی از منکر اینقدر پست و پایین باشد؟! امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه؟ یعنی همدردی، همبستگی، همکاری، همگامی، تعرّف (شناسایی)، آگاهی، قدرت. آن که روز اول این اصل را طرح کرد، برای این طرح کرد که میدانست دینش دین اجتماعی است، دین فردی نیست، دین صومعه و دیر نیست. آنها که یک عمر در دیرها و صومعهها زندگی کردند، امروز دارند متشکل میشوند، همبستگی و همدردی پیدا میکنند؛ ما که دینمان دین اجتماع و زندگی و همکاری و وحدت و همبستگی است، به سوی انفراد و تنهایی و جدایی و تفرّق گرایش پیدا کردهایم….
…واللَّهِ و باللَّهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم. به خدا قسم مسؤولیت داریم. به خدا قسم ما غافل هستیم. واللَّهِ قضیهای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است. اگر میخواهیم به خودمان ارزش بدهیم، اگر میخواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش میگفت برای من عزاداری کنید، میگفت چه شعاری بدهید؟ آیا میگفت بخوانید: «نوجوان اکبر من» یا میگفت بگویید: «زینب مضطرّم الوداع، الوداع»؟! چیزهایی که من (امام حسین) در عمرم هرگز به اینجور شعارهای پست کثیف ذلّتآور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها را نگفتم. اگر حسین بن علی بود میگفت: اگر میخواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز «۱» تو باید فلسطین باشد…
تشیع مکتب عشق است…
از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است. از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است. آنجا که در سخن رسول اکرم جمله «عَلِی وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزونَ» را میشنویم، گروهی را در گرد علی میبینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او میباشند. از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است. تولّای آن حضرت مکتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد. تاریخ تشیع با نام یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است.
پاسخ محکم و زیبا امام علی (ع) به صحابه ای که در جنگ جمل شک کرده بود
مردی از صحابه امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را مینگریست. از یک طرف علی را میدید و شخصیتهای بزرگ اسلامی..
… این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: «ایمْکنُ انْ یجْتَمِعَ زُبَیرٌ وَ طَلْحَهُ وَ عائِشَهُ عَلی باطِلٍ؟» آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند؟ آیا این ممکن است؟
علی در جواب سخنی دارد که دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده مصری، میگوید سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود؛ بعد از آنکه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است «۱». فرمود:
انَّک لَمَلْبُوسٌ عَلَیک، انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعْرَفانِ بِاقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ «۲».
سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس…
جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۱۹وص۱۲۰
تعبیر بسیار زیبای آیتالله مطهری (ره) از تفاوت جامعه مرده و زنده
وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن زمان قطار راهآهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران- شاهعبدالعظیم بود. من میدیدم که قطار وقتی در ایستگاه ایستاده بچهها دورش جمع میشوند و آن را تماشا میکنند و به زبان حال میگویند ببین چه موجود عجیبی است! معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه میکردند. کمکم ساعت حرکت قطار میرسید و قطار راه میافتاد. همینکه راه میافتاد بچهها میدویدند، سنگ برمیداشتند و قطار را مورد حمله قرار میدادند. من تعجب میکردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمیزنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود اعجابِ بیشتر در وقتی است که حرکت میکند. این معمّا برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هرکسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است. تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است، اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمیکند بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب میشود.
این نشانه یک جامعه مرده است، ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلّم هستند نه ساکت، متحرّکند نه ساکن، باخبرترند نه بیخبرتر.
این طور بهتر است
….گاهی که میخواهید امر به معروف یا نهی از منکر کنید، مستقیم وارد میشوید، حرف را مستقیم میزنید؛ یعنی اگر میخواهید کسی را وادار به کاری کنید میگویید: من از جنابعالی خواهش میکنم فلان کار را انجام دهید. ولی یک وقت هم بهطور غیرمستقیم به او تفهیم میکنید، که البته مؤثرتر و مفیدتر است؛ یعنی بدون آنکه او بفهمد که شما دارید با او حرف میزنید، از کسی که فلان کار را کرده است تعریف میکنید، کار او را توجیه و تشریح میکنید، میگویید: فلان کس در فلان مورد چنین عمل کرده، اینطور رفتار کرده و … تا او بداند و بفهمد. این، بهتر در او اثر میگذارد کما اینکه عمل هم بهطور غیرمستقیم مؤثرتر است.
اینها هم امر به معروف و نهی از منکر است
یک درجه امر به معروف و نهی از منکر این است که مردم! بر فرزندانتان اسمهای اسلامی بگذارید. این امر به معروف است. مبارزه کنید با اسمهای غیراسلامی. این نهی از منکر است. برای مؤسساتتان نام اسلامی بگذارید. نامهای اسلامی را زنده نگه دارید.
اثر شخصیت حماسی اینچنین است.
.. اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روحْ موج به وجود میآورد، حمیت و غیرت به وجود میآورد، شجاعت و صلابت به وجود میآورد؛ در بدنها، خونها را به حرکت و جوشش درمیآورد و تنها را از رخوت و سستی خارج میکند و چابک و چالاک مینماید.
جوهر دین جز محبت چیزی نیست…
برید عجلی می گوید: در محضرامام باقرعلیه السلام بودم.مسافری از خراسان که آن راه دور را پیاده طی کرده بودبه حضور امام شرفیاب شد.پاهایش را که ازکفش درآورد شکافته شده وترک برداشته بود.گفت:به خداسوگند من رانیاورد ازآنجا که آمدم مگر دوستی شما اهل بیت.امام فرمود:به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد،خداوند آن را با محشور کند وقرین گرداند (و هل الدین الاالحب) آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟
احمقانه فکر نکنیم!!!! که حسین (ع) شرکت بیمه تاسیس کرده است
…یکی از اصول معتقَدات مسیحی مسأله [به] صلیب رفتن مسیح است برای اینکه فادی باشد. الآن «الفادی» لقب مسیح است. این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است. میگویند عیسی بهدار رفت و این بهدار رفتن عیسی کفاره گناه امت شد، یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند. فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست، با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم تهمت به ابا عبداللَّه است. و اللَّهِ اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی نسبت بدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند، روزهاش باطل است. دروغ بر حسین است. ابا عبداللَّه که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد، ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود. ما گفتیم حسین یک شرکت بیمه تأسیس کرد، بیمه گناه. گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم. در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید، من در عوض گناهان شما را جبران میکنم، اما شما هرچه میخواهید باشید، ابن زیاد باشید، عمر سعد باشید. ما میگوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود، یک سنان بن انس در دنیا کم بود، یک خولی در دنیا کم بود، امام حسین خواست خولی در دنیا زیاد شود، عمرسعد در دنیا زیاد شود، گفت ایها الناس هرچه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم!…
این فکر مرده و مسخ شده ، در اسلام نیست!!!!
اما به فکر امروز خودمان که نگاه میکنیم میبینیم عمل به عناوین و اسامی مختلف تحقیر میشود؛ میبینیم ملت ما به چیزی که اعتنا ندارد عمل است. مثلًا پیش خودش خیال میکند که اگر بتوانم در حرم حضرت رضا علیه السلام یا در حرم امام حسین علیه السلام یک جا قبری پیدا کنم، این جانشین همه چیز حساب میشود. این کجا و فکر اسلام کجا!
….این را میگویند یک فکر مسخشده و مرده. اینکه میگوییم احیای تفکر اسلامی، یکی از مواردش این است که در مسئله عمل، فکر ما باید زنده بشود، باید بفهمیم اسلام دین عمل است، دین وابستگیهای خیالی نیست.
پیام شهید وقتی که منتقل می شود روی صفحه دلها!
امام حسین پیام خونین خودش را روی صفحه لرزان هوا ثبت کرد، ولی چون توأم با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حک شد. امروز شما میلیونها افراد از عرب و عجم را میبینید که پیام امام حسین را میدانند:
«انّی لا ارَی الْمَوْتَ الّا سَعادَهً وَ لَاالْحَیوهَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً»(۱)
آنجا که انسان میخواهد زندگی کند ننگین، آنجا که میخواهد زندگی کند با ظالم و ستمگر، آنجا که میخواهد زندگی فقط برایش نان خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن و زیر بار ذلتها رفتن باشد، مرگ هزاران بار بر این زندگی ترجیح دارد. این پیام شهید است.
قابل توجه عده ای منتسبان …. حتی حضرت زهرا (س) هم اهل عمل بود
….روایت است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رو میکند به یگانه فرزند عزیزش وجود مقدس صدیقه طاهره سلاماللَّه علیها- آن کسی که دربارهاش میگوید: بِضْعَهٌ مِنّی او پاره جگر من است- و میفرماید:
یا فاطِمَهُ اعْمَلی بِنَفْسِک
دخترکم! خودت برای خودت عمل کن انّی لااغْنی عَنْک شَیئاً من به درد تو نمیخورم، از انتسابت با من کاری ساخته نیست. تعلیمات مرا بپذیر و دستورات مرا عمل کن، مگو پدرم پیغمبر است. پدرم پیغمبر است، به دردت نمیخورد، به دستور پدرت عمل کردن به دردت میخورد….
امر به معروف و نهی از منکر امام حسین (ع) اینطور بود
… گاهی ما امر به معروف و نهی از منکر میکنیم، ولی نه تنها به این اصل ارزش نمیدهیم بلکه ارزشش را پایین میآوریم. الآن در ذهن عامه مردم، به چه میگویند امر به معروف و نهی از منکر؟ یک مسائل جزئی، نمیگویم مسائل نادرست (بعضی از آنها نادرست هم هست)، ولی اینها وقتی در کلّش واقع شود زیباست. مثلًا اگر امر به معروف و نهی از منکرِ کسی فقط این باشد که آقا! این انگشتر طلا را از دستت بیرون بیاور، این در جای خودش درست است، حرف درستی است اما نه اینکه انسان هیچ منکری را نبیند جز همین یکی، جز مسأله ریش، جز مسائل مربوط به مثلًا کت و شلوار. یکی از آقایان میگفت: شخصی را دیدم که درباره شخص دیگری خیلی قُر میزد. دیدم در حد تکفیر و تفسیق، درباره او عصبانی است. گفتم: مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد میدانی (یک آدم بد ملعون جهنمی)؟ گفت: آخر او «لب برگردون پیرهن آدمیه» یعنی پیراهنش یقهدار است (خنده حضار). حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند، ما این اصل را پایین آوردهایم، حقیر و کوچک کردهایم.
…ولی حسین را ببینید! امر به معروف و نهی از منکر، کار او بود از بیخ و بن. به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست میداد، و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام. میگفت: اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است: «فَلَعَمْری مَاالْامامُ الَّا الْعامِلُ بِالْکتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِدینِ الْحَقِّ» «۱» امام و رهبر باید خودش عامل به کتاب باشد، خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.
حسین (ع) درس غیرت به مردم داد
…حسین بن علی درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شداید و سختیها به مردم داد. اینها برای ملت مسلمان درسهای بسیار بزرگی بود. پس اینکه میگویند حسین بن علی چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی روح تازه دمید، خونها را به جوش آورد، غیرتها را تحریک کرد، عشق و ایده آل به مردم داد، حس استغنا در مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شداید به مردم داد، ترس را ریخت؛ همان مردمی که تا آن مقدار میترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند.
مستکبران بدانند هیچ ترسی از آبیاری درخت مکتب حسین (ع) با خون خود نداریم .!!!(۱)
…آن ناکس پسر ناکس، آن زنازاده پسر زنازاده، امیر شما، فرمانده کلّ شما، آن کسی که شما به فرمان او آمدهاید، به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن: یا شمشیر یا تن به ذلت دادن. آیا من تن به ذلت بدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلت برویم! ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار میدهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمیآوریم. خدای من که در راه رضای او قدم برمیدارم راضی نیست و میگوید نکن، پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم میگوید نکن، آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شدهام، دامن علی که روی زانوی او نشستهام به من میگوید تن به ذلت نده.
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی. در آن منیت نیست، خودپرستی نیست، خداپرستی است.
مستکبران بدانند، هیچ ترسی از آبیاری درخت مکتب حسین (ع) با خون خود نداریم( ۲)
…حسین را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند، اما حسین که فقط این تن نیست، حسین که مثل من و شما نیست؛ حسین یک مکتب است و بعد از مرگش زندهتر میشود. دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین را کشت و تمام شد، ولی بعد فهمید که مرده حسین از زنده حسین مزاحمتر است..
مقابل اینچنین زاهد های جاهلی باید ایستاد!!
…در این مردم جهالت و عبادت توأم بود. علی میخواست با جهالت آنها بجنگد. اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اینها را از جنبه جهالتشان تفکیک کرد، بلکه عبادتشان عین جهالت بود. عبادت توأم با جهالت از نظر علی- که اسلام شناس درجه اول است- ارزشی نداشت. لهذا آنها را کوبید و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپری در مقابل علی قرار گیرد…..
خودمان را این جور گول نزنیم!!!
…. ممکن است بعضی اشخاص خودشان را گول بزنند و خیال کنند محیط و معاشرت در آنها تأثیر ندارد، ولی اشتباه است، انسان با روحی بسیار حساس و قابل تغییر آفریده شده. تغییرات روحی که در انسان پیدا میشود مگر خیلی زیاد باشد که خودش بفهمد و الّا کمتر خود شخص متوجه تغییرات و تبدیلات روحی خود میشود.
پول که نمی تواند انسان را بنده کند!!!
…..آنجا هم که انسان فکر میکند بنده و برده دنیاست، بنده مال و ثروت است، واقعاً بنده مال و ثروت نیست، بنده خصایص روحی خودش است، بنده حیوانیت خودش است، بنده حرص است، یعنی خودش خودش را برده گرفته است و الّا پول که نمیتواند انسان را بنده کند، زمین که قدرت ندارد انسان را برده کند، گوسفند که قدرت ندارد انسان را برده کند، ماشین که قدرت ندارد، جماد است….
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۲۹
این زهد از اسلام نیست!!! اینها زاهد مرده اند!!!
…پس این زاهدهایی که میبینیم مظهر زهدشان فقط این است که با کسی حرف نزنند، به کار کسی کاری نداشته باشند، سکوت کنند، از این کنار بیایند و از آن کنار بروند، عبایشان را سرشان بکشند و با کسی حرف نزنند، زهد اینها زهد مرده است و زهد اسلام نیست. اسلام از چنین زهدها و چنین زاهدها بیزار است.
اگر جاهل و نادان مظهر قدس و تقوا شود…
….هر وقت جاهلها و نادانها و بیخبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملی بدانند، وسیله خوبی به دست زیرکهای منفعت پرست میافتد. این زیرکها همواره آنها را آلت مقاصد خویش قرار میدهند و از وجود آنها سدی محکم جلو افکار مصلحان واقعی میسازند.
اگر مسلمان احمق باشیم..
….باید توجه داشت که هر اندازه احمق زیاد باشد، بازار نفاق داغتر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست زیرا احمق ابزار دست منافق است. قهراً مبارزه با احمق و حماقت، خلع سلاح کردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است.
شما چه قدر لذت معنوی دارید؟؟؟؟
…ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوتها. لذت معنوی آنگاه مضاعف میشود که کارهایی از قبیل کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی، از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد.
کدام مکتب جز اسلام میتواند؟؟؟؟؟
اسلام عملًا توانسته از میان همه گروهها حامی و پشتیبان جلب کند حتی از میان طبقهای که با آنها به نبرد برخاسته است یعنی طبقه ملأ و مترف به اصطلاح قرآن. سربازگیری از طبقهای علیه خود آن طبقه و از گروهی علیه منافع خود آن گروه، بلکه شورانیدن یک فرد علیه تبهکاری شخص خودش، کاری است که اسلام فراوان در طول تاریخ کرده و میکند.
…قادر است فرد را علیه تبهکاری خودش برآشوباند و بشوراند و «انقلاب خود علیه خود» به وجود آورد که نامش «توبه» است.
مساوات در سیره نبوی اینگونه بود( ۱)
«ایهَاالنّاسُ! انَّ رَبَّکمْ واحِدٌ وَ انَّ اباکمْ واحِدٌ، کلُّکمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِی عَلی عَجَمِی الّا بِالتَّقْوی.» «۲».
ایهاالناس! پروردگار همه مردم یکی است، پدر همه مردم یکی است، همهتان فرزند آدم هستید، آدم هم از خاک آفریده شده است. جایی باقی نمیماند که کسی به نژاد خودش، به نسب خودش، به قومیت خودش و به اینجور حرفها افتخار
کند. همه از خاک هستیم، خاک که افتخار ندارد. پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است، به تقواست.
ملاک فضیلت فقط تقواست و غیر از این چیز دیگری نیست.
مساوات در سیره نبوی این گونه بود(۲)
آیا درباره مساوات افراد بنی آدم، سخنی از این بالاتر میتوان گفت: «النّاسُ سَواءٌ کاسْنانِ الْمُشْطِ» «۱». (حال من نمیدانم شانهای را هم درآورد یا نه). شانه را نگاه کنید، دندانههای آن را ببینید. ببینید آیا یکی از دندانههای آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟ نه. انسانها مانند دندانههای شانه برابر یکدیگرند. ببینید در آن محیط و در آن زمان، انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن میگوید که بعد از هزار و چهارصد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است!.
در اسلام تضادی بین علم و ایمان نیست
متأسفانه در جهان مسیحیت به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهد عتیق (تورات) اندیشهای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن اندیشه، اندیشه تضاد علم و ایمان است. ریشه اصلی این اندیشه همان است که در عهد عتیق «سِفر پیدایش» آمده است. در باب دوم، آیه ۱۶ و ۱۷ «سِفر پیدایش» درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است:….
ادامه در کتاب انسان و ایمان، ص۲۰.
علم و ایمان
علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح؛ علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس. هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان؛ علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونی.
عالم بی ایمان، نه!
علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست؛ چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیدهتر بردن کالا. این است که انسان عالِمِ بیایمان امروز، با انسان جاهل بیایمان دیروز، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد.
ایمان مؤمنان نادان!
آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرک، که نمونهاش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشکال مختلف دیده و میبینیم.
کاش ما هم هجرت کنیم….
فضیل بن عیاض مردی است که در ابتدا دزد بود. بعد تحولی در او پیدا شد، تمام گناهان را کنار گذاشت، توبه واقعی کرد و بعدها یکی از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوایی شد، بلکه معلم و مربی عده دیگری شد، درحالی که قبلًا یک دزد سر گردنه گیری بود که مردم از بیم او راحتی نداشتند. یک شب از دیواری بالا میرود، روی دیوار مینشیند و میخواهد از آن پایین بیاید. اتفاقاً مرد عابد و زاهدی شب زنده داری میکرد، نماز شب میخواند، دعا میخواند، قرآن میخواند و صدای حزین قرآن خواندنش به گوش میرسید. ناگهان صدای قرآن خوان را شنید که اتفاقاً به این آیه رسیده بود: الَمْ یأْنِ لِلَّذینَ امَنوا انْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ «۲» آیا وقت آن نرسیده که مدعیان ایمان، قلبشان برای یاد خدا نرم و آرام شود؟ یعنی تا کی قساوت قلب، تا کی تجرّی و عصیان، تا کی پشت به خدا کردن؟! آیا وقت روبرگرداندن، رو کردن به سوی خدا نیست؟ آیا وقت جدا شدن از گناهان نیست؟ این مرد که این جمله را روی دیوار شنید، گویی به خود او وحی شد، گویی مخاطبْ شخص اوست؛ همان جا گفت: خدایا! آری، وقتش رسیده است، الآن هم وقت آن است. از دیوار پایین آمد و بعد از آن، دزدی، شراب، قمار و هرچه را که احیاناً مبتلا به آن بود کنار گذاشت. از همه هجرت کرد و دوری گزید. تا حدی که برای او مقدور بود، اموال مردم را بهصاحبانشان پس داد یا لااقل استرضاء کرد، حقوق الهی را ادا کرد، جبران مافات کرد. پس این هم مهاجر است یعنی از سیئات و گناهان دوری گزید.
تعصب نژادی ممنوع!!!
در روضه کافی مینویسد: روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر نشسته بود. عدهای از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر کسی درباره اصل و نسب خود چیزی میگفت و آن را بالا میبرد. نوبت به سلمان رسید. به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامی به جای اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد، گفت: «انَا سَلْمانُ بْنُ عَبْدِاللَّه» من نامم سلمان است و فرزند یکی از بندگان خدا هستم، «کنْتُ ضالّاً فَهَدانِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِمُحَمَّدٍ» گمراه بودم و خداوند به وسیله محمد مرا راهنمایی کرد، «وَ کنْتُ عائِلًا فَاغْنانِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ» فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بینیاز کرد، «وَ کنْتُ مَمْلوکاً فَاعْتَقَنِی اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ» برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد. این است اصل و نسب و حسب من. در این بین، رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد……
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۹
خصوصیات حق
از جمله خصوصیات حق که علی علیه السلام ذکر فرموده یکی این است که در زبان و سخن خیلی آسان است و در عمل و تحقق مشکل. میفرماید: در مرحله سخن و توصیف و شرح دادن و ذکر مزایا و خوبیها هیچ میدانی به وسعت میدان حق نمیرسد. چقدر خوب و آسان میتوان در اطراف حق گفت و نوشت و توصیف کرد که در اطراف هیچ چیز دیگر اینطور نمیتوان میدانداری کرد. هیچ چهرهای مانند چهره حق زمینه توصیف و ستایش ندارد، ولی در مرحله عمل هیچ میدانی از میدان حق تنگتر و صعب العبورتر نیست و چقدر عبور از آن گردنهها دشوار است.
دو نقطه ضعف مردم در مجالس عزاداری
یکی از نقاط ضعف این است که معمولًا، هم صاحبان مجالس یعنی مؤسسین مجالس– چه آنهایی که در مساجد تأسیس یک مجلس میکنند و چه آنهایی که در منازلشان، بالخصوص کسانی که در منازلشان- و هم مستعمین [خواهان زیادی جمعیت هستند] و این در حدودی که من تجربه دارم استثنا ندارد. گرچه من یکی دو سال است که دیگر منبر نمیروم و بحثهایم منحصر است به همین جلسات محدودی که اینجا بحث میکنم یا در انجمن اسلامی مهندسین سالی دو سه جلسه بحث میکنم، ولی در چند سالی که گاهی میرفتم، این را احساس میکردم و میتوانم بگویم برای این امر استثنا ندیدم که هم مؤسّسین و هم حتی مستمعین آن چیزی را که میخواهند ازدحام جمعیت است. اگر جمعیت ازدحام بکند راضی است، اگر جمعیت ازدحام نکند راضی نیست. این، نقطه ضعف است. این جلسات که برای این نیست که جمعیت ازدحام بکند یا نه! مگر ما میخواهیم سان ببینیم؟ مگر ما میخواهیم رژه برویم؟ هدف چیز دیگری است. هدف آشنا شدن با حقایق و مبارزه کردن با تحریفات است. این میشود یک نقطه ضعف. گوینده در مقابل این نقطه ضعف قرار میگیرد، چه بکند؟ با این نقطه ضعف مبارزه کند یا مثل تاج
نیشابوری از این نقطه ضعف استفاده کند؟ اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند، حقایق را به مردم بگوید، با تحریفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستعمین که از جمع شدن دور یکدیگر و از شلوغ شدن و از اینکه خودشان را با هم زیاد ببینند خوششان میآید، جور درنمی آید. و اما اگر بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند، فقط در این فکر است که ما چه کار بکنیم که جمعیت بیشتر جمع بشود. اینجاست که یک عالم سر دو راهی قرار میگیرد: از این نقطه ضعف استفاده کنم، بهره برداری کنم، به عبارت دیگر روی دوش این جمعیت سوار بشوم، حالا که اینها این قدر احمق و نادان هستند و چنین نقطه ضعفی دارند، من هم از همین نقطه ضعف استفاده کنم؟ یا علیرغم این نقطه ضعف، من با آن مبارزه کنم، بروم دنبال حقیقت، چه کار دارم به اینکه اجتماع میشود یا اجتماع نمیشود.
نقطه ضعف دوم
نقطه ضعف دوم عوام الناس در مجالس عزاداری- که خوشبختانه باید بگوییم کمتر شده است- این مسأله شور و واویلا بپا شدن است. باید منبری حتماً در آخر ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند، اشک بریزند قبول نیست، باید مجلس از جا کنده بشود، باید شور و واویلا بپا بشود. من نمیگویم مجلس از جا کنده نشود، من میگویم این نباید هدف باشد. من میگویم اگر کسی در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنکه یک روضه دروغی بخواند، بدون اینکه جعلی بکند، بدون اینکه تحریفی بکند، بدون اینکه برای امام حسین اصحابی بسازد که در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمیشناسد چون وجود نداشتهاند، بدون آنکه برای امام حسین فرزندانی ذکر کند که چنین فرزندانی در دنیا وجود نداشتهاند، بدون اینکه برای امام حسین دشمنانی در کربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامی و بچههای ازرق شامی که کاکلشان چگونه بود، که اصلًا چنین کسانی وجود نداشتهاند، اگر اشکی از روی صداقت و حقیقت ریخت، شور و واویلا هم بپا شد، مجلس هم کربلا شد، بسیار خوب؛ ولی وقتی که نبود، آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم، دشمنی کنیم؟ دروغ ببندیم؟ دروغ بگوییم؟.
مسئله ظهور (خیلی مهم)
کوشش کنید فکر خودتان را در مسأله حضرت حجت با آنچه که در متن اسلام آمده تطبیق بدهید. غالب ما این مسأله را به صورت یک آرزوی کودکانه یک آدمی که دچار عقده و انتقام است درآوردهایم. گویی حضرت حجت فقط انتظار دارند که کی خداوند تبارک و تعالی به ایشان اجازه بدهند که مثلا بیایند ما مردم ایران را غرق در سعادت کنند یا شیعه را غرق در سعادت کنند، آنهم شیعهای که ما هستیم که شیعه نیستیم. نه، این یک فلسفه بزرگ جهانی است، چون اسلام یک دین جهانی است، چون تشیع به معنی واقعیاش یک امر جهانی است. این را ما باید به صورت یک فلسفه بزرگ جهانی تلقی کنیم. وقتی قرآن میگوید: وَلَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ انَّ الْارْضَ یرِثُها عِبادِی الصّالِحونَ «۱»، صحبت از زمین است، نه صحبت از این منطقه و آن منطقه و این قوم و آن نژاد. اولًا امیدواری به آینده است که دنیا در آینده نابود نمیشود. مکرر گفتهام که امروز این فکر در دنیای اروپا پیدا شده که بشر در تمدن خودش به مرحلهای رسیده که با گوری که خودش به دست خودش کنده است یک گام بیشتر فاصله ندارد. طبق اصول ظاهری نیز همینطور است ولی اصول دین و مذهب به ما میگوید: زندگی سعادتمندانه بشر آن است که در آینده است، این که اکنون هست موقت است. دوم: آن دوره، دوره عقل و عدالت است….
ادامه در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص۲۵۹
تحریف ممنوع !
یکی از معروف ترین قضایا که حتی یک تاریخ به آن گواهی نمیدهد، قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشتهاند، ولی یک مورخ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است. اما چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر خواندیم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر! حتی من در قم در مجلسی که به نام آیه اللَّه بروجردی تشکیل شده بود، البته خود ایشان نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر رفت به میدان، حضرت به لیلا فرمود: از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت، موهایت را پریشان کن و در حق فرزندت دعا کن، بلکه خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!. اصلًا لیلایی در کربلا نبوده. بعلاوه این منطق منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا منطق جانبازی است. درباره علی اکبر تمام مورخین نوشتهاند که درباره هرکس که آمد اجازه خواست، اگر به نحوی میشد حضرت عذری برایش ذکر کند ذکر میکرد الّا برای علی اکبر «فَاسْتَأْذَنَ اباهُ فَأَذِنَ لَهُ» یعنی تا اجازه خواست، گفت: برو. حالا چه شعرها [خوانده میشود:] خیزای بابا از این صحرا رویم نک به سوی خیمه لیلا رویم مطلبی الآن یادم افتاد، آن خیلی عجیب بود. چند سال پیش در همین
تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر، یکی از اهل منبر
روضه لیلا خواند. یک چیزی من آنجا شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود، از کربلا تا مدینه ریحان بکارد! (سیصد فرسخ راه است.) این را گفت، یکمرتبه زد زیر آواز: «نَذْرٌ عَلَی لَإنْ عادوا وَ انْ رَجَعوا- لَأَزْرَعَنَّ طَریقَ الطَّفِّ رَیحاناً» (من نذر کردم که اگر اینها برگردند، راه طفّ را ریحان بکارم.) این بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر عربی از کجا پیدا شد؟ بعد رفتیم دنبالش گشتیم، دیدیم این طفّی که در این شعر آمده کربلا نیست، «طف» آن سرزمینی بوده که لیلا [معشوق] مجنون عامری، همین عاشق معروف، در آن سرزمین سکونت میکرده و این شعر از مجنون است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و برای کربلا میخوانْد. آخر اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب در آنجا باشد، او که نمیفهمد که اینها را این بابا از خودش جعل کرده؛ میگوید تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد! العیاذباللَّه اینها زنهایشان شعور نداشتند؟ «نذر میکنم از کربلا تا مدینه ریحان بکارم» یعنی چه؟!
تفاوت حق و تکلیف
مناصب اجتماعی از نظر کسی که واقعآ وظیفه خودش را انجام دهد و نخواهد از عنوان خودش استفاده کند نباید گفت حق است، باید گفت تکلیف است. فرق است بین حق و تکلیف. حق یعنی استفاده و بهره، تکلیف یعنی وظیفه. اگر ما سوء استفادهها را از مناصب اجتماعی بگیریم آنوقت میبینیم نمیتوانیم عنوان حق به آنها بدهیم، باید عنوان تکلیف به آنها بدهیم. آنوقت است که اگر بخواهیم درباره بعضی مناصب بحث کنیم که آیا شامل فلان دسته و فلان صنف میشود، باید بگوییم آیا این تکلیف شامل آنها هست یا نیست؟ نه اینکه آیا این حق به آنها میرسد یا خیر؟ صورت مسئله بکلی عوض میشود. مثلا میگوییم «سربازی» تکلیف است نه حق، لهذا میگوییم سرباز وظیفه، نمیگوییم حق سربازی. اگر بنا شود از عناوین سوء استفاده نشود و خالص عمل شود، معلوم میشود همه اینها تکلیف است نه حق. شرایط تکلیف هم غیر از شرایط حق است. برای علی که هیچ گونه سوء استفادهای از خلافت نمیکرد، خلافت و حکومت تکلیف بود نه حق. اگر بنا شود از تکلیف و وظیفهای استفادههای نامشروع بشود، هر تکلیفی را میشود به غلط نام حق رویش گذاشت…
جهالت مردم ….. جرات تحریف معنوی
…..در حدود سی و هفت سال از این قضیه گذشت، داستان صفّین پیش آمد. در یک طرف علی مرتضی بود با گروه زیادی از بزرگان صحابه رسول خدا، در آن طرف دیگر معاویه بود با شامیان. عمّار جزو اصحاب علی علیه السلام بود و در معرکه صفّین کشته شد. کشته شدن عمّار غوغایی در میان شامیان و اصحاب معاویه ایجاد کرد، حدیث رسول خدا را به یادها آورد که قاتل عمّار طایفه طاغی و یاغی خواهند بود. اینجا تحریف معنوی، یعنی یک توجیه و تأویل عوامفریب، کار خود را کرد. معاویه گفت: البته سخن پیغمبر درست است، قاتل عمّار طاغی و سرکش است و راه ناحق میرود، اما قاتل عمّار علی بود که عمّار را با خود آورد. یکی از حضار مجلس گفت: اگر اینطور است پس قاتل حمزه سیدالشهداء خود پیغمبر بود، زیرا حمزه به کمک پیغمبر آمده بود و پیغمبر حمزه را با خود آورد. اما شامیان نادانتر و غافلتر از آن بودند که گول این مغالطهها و تحریفها را نخورند. زمینه تحریف، جهل و نادانی مردم است….
ادامه در حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۲۴۴،
تفاوت ره از کجاست تا به کجا!.
معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد میگفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی، مردم به تو میگروند، و بوعلی سکوت کرد. تا در سفری در فصل زمستان که باهم بودند، سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت: تشنهام، قدری آب بیاور. شاگرد تعلّل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هرچه بوعلی اصرار کرد، شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که «اللَّهُ اکبَرُ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ». بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد. گفت: تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد، اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بودهای و از درس من بهره بردهای آنقدر نفوذ ندارد که لحظهای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی، اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده، از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی میدهد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!. آری فیلسوفان شاگرد میسازند نه پیرو، رهبران اجتماعی پیروان متعصب میسازند نه انسانهای مهذّب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم میسازند نه مؤمن مجاهد فعال. در علی، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران.
معنای صحیح انتظار
انتطار ظهور یعنی چه؟ افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ «۱» یعنی چه؟ بعضی خیال میکنند اینکه افضل اعمال انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم امام زمان (عجّل اللَّه تعالی فرجه) با عدهای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عدهای غیرخواص ظهور کنند، بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن وقت به ما بگویند بفرمایید! ما انتظار چنین فرجی را داریم و میگوییم افضل اعمال هم انتظار فرج است! (یعنی بگیر و ببند، بده به دست من پهلوان!) نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظار در رکاب امام بودن و جنگیدن و احیاناً شهید شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق، نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره گیری شد آن وقت من میآیم!….
…انتظار فرج داشتن یعنی واقعاً در نیت ما این باشد که در رکاب امام زمان و در خدمت ایشان دنیا را اصلاح کنی…
سیاست قرآن بر نیزه کردن
سیاست «قرآن بر نیزه کردن» سیزده قرن است که کم و بیش میان مسلمین رایج است. مخصوصاً هر وقت مقدس مآبان و متظاهران زیاد میشوند و تظاهر به تقوا و زهد بازار پیدا میکند، سیاست قرآن بر نیزه کردن از طرف استفاده چیها رایج میگردد. درسهایی که از اینجا باید آموخت: الف. درس اول این است که هر وقت جاهلها و نادانها و بیخبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملی بدانند، وسیله خوبی به دست زیرکهای منفعت پرست میافتد. این زیرکها همواره آنها را آلت مقاصد خویش قرار میدهند و از وجود آنها سدی محکم جلو افکار مصلحان واقعی میسازند. بسیار دیده شده است که عناصر ضد اسلامی رسماً از این وسیله استفاده کردهاند، یعنی نیروی خود اسلام را علیه اسلام به کار انداختهاند. استعمار غرب تجربه فراوانی در استفاده از این وسیله دارد و در موقع خود از تحریک کاذب احساسات مسلمین خصوصاً در زمینه ایجاد تفرقه میان مسلمین بهره گیری مینماید….
ویژگی های خوارج
پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مآب که خوارج جزئی از آنها بودند، برای اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج که با همه عیبها از فضیلت شجاعت و فداکاری بهرهمند بودند، عدهای دیگر از این تیپ متنسّک به وجود آمد که این هنر را هم نداشت. اینها اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ریا را رایج کردند. اینها چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روی صاحبان قدرت بکشند، شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت کشیدند؛ بازار تکفیر و تفسیق و نسبت بیدینی به هر صاحب فضیلت را رایج ساختند. به هر حال یکی از بارزترین ممیزات خوارج جهالت و نادانیشان بود. از مظاهر جهالتشان، عدم تفکیک میان ظاهر یعنی خط و جلد قرآن و معنی قرآن بود. لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمرو عاص را خوردند. در این مردم جهالت و عبادت توأم بود. علی میخواست با جهالت آنها بجنگد. اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اینها را از جنبه جهالتشان تفکیک کرد، بلکه عبادتشان عین جهالت بود. عبادت توأم با جهالت از نظر علی- که اسلام شناس درجه اول است- ارزشی نداشت. لهذا آنها را کوبید و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپری در مقابل علی قرار گیرد…..
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۱۳۶
تفسیر غلط از ظهور امام مهدی (عج)
…میگویند: این اصلاحات چیست که شما میکنید؟! بگذارید اصلاح نباشد، بگذارید مفاسد زیاد شود، عقدهها و کینهها زیاد شود، ناراحتی و ظلم بیشتر شود، کارها پریشانتر شود، پریشانی و پریشانی تا یکمرتبه از بُن زیر و رو شود و انقلاب صورت گیرد. فقه ما در اینجا وضع روشنی دارد. آیا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت حجت باید اینجور فکر کنیم؟ باید بگوییم: بگذارید معصیت و گناه زیاد شود، بگذارید اوضاع پریشانتر گردد، پس امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، بچه هایمان را تربیت نکنیم، بلکه خودمان هم برای اینکه در ظهور حضرت حجت سهیم باشیم العیاذباللَّه نماز نخوانیم، روزه نگیریم، هیچ وظیفهای را انجام ندهیم، دیگران را هم تشویق کنیم که نماز را رها کنید، روزه را رها کنید، زکات را رها کنید، حج را رها کنید، بگذارید همه اینها از بین برود تا مقدمات ظهور فراهم شود؟ خیر، این بدون شک برخلاف یک اصل قطعی اسلامی است؛ یعنی به انتظار ظهور حضرت حجت، هیچ تکلیفی از ما ساقط نمیشود، نه تکلیف فردی و نه تکلیف اجتماعی. شما در شیعه- که اساسا این اعتقاد از یک نظر اختصاص به دنیای تشیع دارد- تا چه رسد به اهل تسنن، یک عالِم پیدا نمیکنید که بگوید انتظار ظهور حضرت حجت یک تکلیف کوچک را از ما ساقط میکند. هیچ تکلیفی را از ما ساقط نمیکند….
ادامه در سیری در سیره ائمه اطهار ع، ص ۲۵۶
جلالت و هیبت امام حسن عسکری ( ع)
میدانید که هر یک از ائمه گویی یک خصلت خاص بیشتر در او ظهور داشته است که خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یک از ائمه را با یک صفتی توصیف میکند که بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدس امام عسکری علیه السلام به جلالت و هیبت و رُواء «۱» به اصطلاح، ممتاز بودند یعنی اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوی بود که هرکس که ایشان را ملاقات میکرد تحت تأثیر آن سیما قرار میگرفت قبل از اینکه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزی بفهمد. وقتی که سخن میگفتند و دریای موّاجی شروع میکرد به سخن گفتن، دیگر تکلیفش روشن است. در بسیاری از حکایات و روایات این قضیه کاملًا مشخص و محرز است. حتی دشمنان با اینکه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهی به زندان میبردند وقتی که با حضرت روبرو میشدند وضع عجیبی داشتند، نمیتوانستند در مقابل ایشان خضوع نکنند…
ادامه در سیری در سیره ائمه اطهار (ع)، ص۲۱۶
بصیرت عامل مهم حرکت
اسلام بصیرت میخواهد؛ هم عمل میخواهد و هم بصیرت. این آدم (خواجه ربیع) بصیرت ندارد. در دوران ستمگری مانند معاویه و ستمگرتری مانند یزیدبن معاویه زندگی میکند (معاویهای که دین خدا را دارد زیرورو میکند، یزیدی که بزرگترین جنایتها را در تاریخ اسلام مرتکب میشود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر میرود)، آقا رفته یک گوشهای را انتخاب کرده، شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگری به زبانش نمیآید؛ یک جملهای هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی علیه السلام میگوید، بعد پشیمان میشود که اینْ حرفِ دنیا شد، چرا به جای آن سُبْحانَ اللَّه، الْحَمْدُ للَّهِ نگفتم؟ چرا به جای آن یاحَی یا قَیوم نگفتم؟ چرا اللَّهُ اکبَر نگفتم، لا حَوْلَ وَلا قوَّهَ الَّا بِاللَّه نگفتم؟ این با تعلیمات اسلامی جور درنمی آید. لا یرَی الْجاهِلُ الّا مُفْرِطاً اوْ مُفَرِّطاً «۱» جاهل یا تند میرود یا کند.
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۷۸
رهبانیت در اسلام نیست
…من در کتاب مسئله حجاب نوشتهام که بعضی خیال کردهاند فلسفه حجاب تمایل به ریاضت و رهبانیت است. این را از نظر اسلام رد کرده و بعد مفصل بحث کردهام که اصلًا اسلام با ریاضت و رهبانیت یعنی با انعزال از اجتماع صددرصد مخالف است. پیغمبر صریحاً فرمود: لا رَهْبانِیهَ فِی الْاسْلامِ «۱» در اسلام رهبانیت یعنی کنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت اصلًا وجود ندارد.
زهد واقعی( ۱)
علی علیه السلام که زهد را از جنبه قوّت روحی تفسیر میکند، میفرماید: خدا در قرآن بیان کرده: لِکیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکمْ و لاتَفْرَحوا بِما اتیکمْ «۱». وقتی از ناحیه روحی به این مقام رسیدید که اگر تمام دنیا به شما رو بیاورد شادیزده و اسیر نمیشوید و اگر تمام دنیا را از شما بگیرند روحتان شکست نمیخورد، در این صورت شما زاهد هستید. اسلام طرفدار دو قوّت است. این دو قوّت مربوط به مسئله زهد و دنیاست. از ناحیه روحی ما باید آنقدر قوی و نیرومند باشیم که مال و ثروت دنیا نتواند ما را بنده خودش قرار بدهد، و از نظر اقتصادی باید کوشش کنیم مال و ثروت را از طریق مشروع در اختیار خودمان بگیریم تا بتوانیم از این قدرت مادی و اقتصادی استفاده کنیم.
زهد واقعی۲
…عدهای از همین زاهدهای احمقی که در همان زمان تازه پیدا شده بودند، در مسئله زهد با امام مباحثه میکردند. حضرت به آنها فرمود: اگر مطلب این جوری است که شما میگویید، پس چرا یوسف پیغمبر که قرآن او را پیغمبر میداند و بنده صالح خداست وقتی که معلوم میشود گنهکار نیست و تبرئه میشود و از زندان بیرون میآید فوراً به عزیز مصر میگوید: اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الْارْضِ انّی حَفیظٌ عَلیمٌ «۱». یوسف بزرگترین پستها را میخواهد، میگوید: تمام وزارت دارایی را، هرچه هست، در اختیار من بگذار. چرا قرآن این را از یوسف نقل کرده و بر او عیب نگرفته و یوسف را دنیاپرست معرفی نکرده است؟ چون یوسف دنیاپرست نبود و از اول زندگی نشان داد که خداپرست است نه دنیاپرست. یوسف آن پست و مقام و هرچه را که میخواست، برای هدفهای معنوی و الهی میخواست و چون برای هدفهای معنوی و الهی میخواست، این دیگر دنیا نیست،عین آخرت است.
معنای واقعی توکل
اگر شما توکل را در قرآن مطالعه کنید- و من در هر جای قرآن توکل آمده است یادداشت کردهام- میبینید از تمام اینها هماهنگی عجیبی در مفهوم توکل پیدا میشود که انسان میفهمد توکل در قرآن یک مفهوم زندهکننده و حماسی است؛ یعنی هرجا که قرآن میخواهد بشر را وادار به عمل کند و ترسها و بیمها را از انسان بگیرد، میگوید نترس و توکل به خدا کن، تکیهات به خدا باشد و جلو برو، تکیهات به خدا باشد و حقیقت را بگو، به خدا تکیه کن و از کثرت انبوه دشمن نترس.
آزادی معنوی مرحوم سید حسین کوه کمری (از مراجع تقلید)
…شیخ انصاری (اعلی اللَّه مقامه) در آن وقت هنوز شهرتی نداشت…
….همچنین خیلی مرد زاهدپیشهای بود و لباسهای ژنده و مندرسی میپوشید، عمامه مثلًا کهنه و اینجورها. دو سه تا شاگرد هم بیشتر نداشت. در مسجدی تدریس میکرد و از قضا مرحوم آقا سید حسین هم در همان مسجد تدریس میکرد، ولی درسهایشان اینجور بود که اول شیخ میآمد تدریس میکرد، آن که تمام میشد، آقا سید حسین میآمد تدریس میکرد. یک روز مرحوم آقا سید حسین وارد مسجد میشود. از بازدیدی برمیگشت؛ دید دیگر فرصت نیست که به خانه برود و دومرتبه برگردد. هنوز حدود یک ساعت به درس مانده بود، گفت میرویم در مسجد مینشینیم تا موقع درس بشود و شاگردان بیایند. رفت، دید یک شیخ به اصطلاح ما جلنبری هم آن گوشه نشسته، برای دو سه نفر تدریس میکند. او هم همان کنار نشست ولی صدایش را میشنید. حرفهایش را گوش کرد، دید خیلی پخته دارد تدریس میکند و رسماً استفاده میکند. حالا آقا سید حسین یک عالم متبحّر معروف قریب المرجعیه و او یک مرد مجهولی که آقا سید حسین تا امروز وی را اساساً نمیشناخته است. فردای
آن روز گفت حالا امروز هم کمی زودتر بروم ببینم چگونه است، آیا واقعاً همینطور است؟ فردا عمداً یک ساعت زودتر رفت. باز یک کناری نشست، گوش کرد، دید تشخیص همان است که دیروز بود؛ راستی این مرد، مرد ملّای فاضلی است و از خودش فاضلتر. گفت یک روز دیگر هم امتحان میکنیم. یک روز دیگر هم همین کار را کرد. برایش صددرصد ثابت شد که این مرد نامعروف مجهول از خودش عالمتر است و خودش از او میتواند استفاده کند. بعد رفت نشست. شاگردانش که آمدند– هنوز آن درس تمام نشده بود- گفت: شاگردان! من امروز حرف تازهای برای شما دارم. آن شیخی که میبینید آن گوشه نشسته، از من خیلی عالمتر و فاضلتر است. من امتحان کردم، خود من هم از او استفاده میکنم. اگر راستش را بخواهید، من و شما همه با همدیگر باید برویم پای درس او. خودش از جا بلند شد و تمام شاگردان هم یکجا رفتند به درس او. این انصاف چیست در بشر؟ صددرصد قیام علیه منافع خود است. از آن ساعت آقا سید حسین جزء شاگردان شیخ انصاری شد، یعنی یک مرجعیت را (میدانید مرجعیت اگر انسان از جنبه دنیایی حساب کند بسیار مقام عالیای است) اینجور از خودش سلب کرد و عملًا به دیگری تفویض نمود…..
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۴
فکر مسخشده در مورد عمل
اما به فکر امروز خودمان که نگاه میکنیم میبینیم عمل به عناوین و اسامی مختلف تحقیر میشود؛ میبینیم ملت ما به چیزی که اعتنا ندارد عمل است. مثلًا پیش خودش خیال میکند که اگر بتوانم در حرم حضرت رضا علیه السلام یا در حرم امام حسین علیه السلام یک جا قبری پیدا کنم، این جانشین همه چیز حساب میشود. این کجا و فکر اسلام کجا! آیا مردمی که فکر میکنند که اگر در عمرشان هرکار کردند، کردند ولی بعد از فوتشان در پایین پای حضرت رضا علیه السلام دفن شدند، همه کارها یکجا نادیده گرفته خواهد شد، روی سعادت را میبینند؟ فکر نمیکند که اگر تو در پایین پای حضرت رضا علیه السلام میخواهی دفن شوی هارونالرشید هم در پایین پای حضرت رضا علیه السلام مدفون است؛ پس یکی از کسانی که باید از مجازات الهی مصون بماند هارونالرشید است، پس چرا وقتی که از بالای سر حضرت میخواهی رد شوی میگویی بر هارون و مأمون لعنت؟ این را میگویند یک فکر مسخشده و مرده. اینکه میگوییم احیای تفکر اسلامی، یکی از مواردش این است که در مسئله عمل، فکر ما باید زنده بشود، باید بفهمیم اسلام دین عمل است، دین وابستگیهای خیالی نیست.
ادامه در کتاب احیای تفکر اسلامی، ص ۴۶
نباید جاهل باشیم
….از یکی از معصومین میپرسند: بعضی از مردم جاهلند؛ در روز قیامت با اینها چگونه عمل میشود؟ میفرماید: در آن روز عالمی را میآورند که عمل نکرده است، میگویند چرا عمل نکردی؟ جواب ندارد؛ باید به سرنوشت ننگین و سهمگین خود دچار شود. شخصی را میآورند و میگویند: تو چرا عمل نکردی؟ میگوید: نمیدانستم، نمیفهمیدم! میگویند: «هَلّا تَعَلَّمْتَ» «۴» نمیدانم، نمیفهمم هم عذر شد؟! خدا عقل را برای چه آفریده است؟ برای اینکه بفهمی، موشکافی کنی، بروی کاوش کنی، تحقیق کنی. تو باید از آن کسانی باشی که نه تنها اوضاع زمان خودت را درک بکنی، بلکه باید آینده را هم بفهمی و درک بکنی….
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۲۲۵
شرایط امر به معروف و نهی از منکر
یکی از آنها رشد، آگاهی و بصیرت است. حالا که من گفتم امر به معروف و نهی از منکر، لابد همه ما خیال کردیم که خوب از اینجا برویم و امر به معروف و نهی از منکر کنیم. از شما میپرسم: اصلًا من و شما میفهمیم که امر به معروف و نهی از منکر چیست و چگونه باید انجام شود؟ تا حالا که امر به معروف و نهی از منکرهای ما در اطراف دگمه لباس و بند کفش مردم بوده است، در حول و حوش موی سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلًا معروف چه میشناسیم که چیست؟ منکر چه میشناسیم که چیست؟ ما گاهی معروفها را به جای منکر میگیریم و منکرها را به جای معروف. بهتر اینکه ما جاهلها امر به معروف و نهی از منکر نکنیم. چه منکرها که به نام امر به معروف و نهی از منکر به وجود نیامد! آگاهی و بصیرت میخواهد، خبرت و خبرویت میخواهد؛ دانایی، روانشناسی و جامعه شناسی میخواهد تا انسان بفهمد که چگونه امر به معروف و نهی از منکر کند، یعنی راه معروف را تشخیص بدهد، ببیند معروف کجاست، منکر را تشخیص بدهد، ریشه منکر را به دست بیاورد، از کجا آن منکر سرچشمه میگیرد.
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۲۲۴
همه زندانی هستیم
….ظاهراً در دفتر ششم مثنوی است. داستان معروفی دارد؛ داستان قاضی خیانتکار و زن، که قاضی میخواهد در صندوق مخفی بشود، او را مخفی میکنند و به دوش حمّال میدهند. بعد قاضی به آن حمال التماس میکند که هرچه میخواهی به تو میدهم، تو برو و معاون مرا خبر کن تا بیاید این صندوق را بخرد. معاون او را خبر میکنند، میآید صندوق را میخرد و او را آزاد میکند. بعد ملا از اینجا گریز میزند، میگوید: همه ما در صندوق شهوات تن زندانی هستیم ولی خودمان نمیدانیم، احتیاج به آزادکنندهای داریم که ما را از این صندوق شهوات نفس و بدن نجات بخشد، انبیاء و مرسلین آزادکننده و نجات بخش هستند….
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۱۱
محبت، گاهی به صورت دافعهای بزرگ
…..پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعهای بزرگ جلوه میکند که جمعیتهایی را علیه انسان متشکل میسازد. عبد الرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی بود. علی خوب میدانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی میگفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن. اما علی میگفت: قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است، من قاتل خودم را نمیتوانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او. و درباره او بود که علی گفت: «اریدُ حَیاتَهُ وَ یریدُ قَتْلی» «۱» من میخواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او میخواهد مرا بکشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه میورزد….
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۲۵
ببینید نمازگزار واقعی چه مقامی دارد!
…مردی از اصحاب اباعبداللَّه یک وقت متوجه شد که الآن اول ظهر است. آمد عرض کرد: یا اباعبداللَّه! وقت نماز است و ما دلمان میخواهد برای آخرین بار نماز جماعتی با شما بخوانیم. اباعبداللَّه نگاهی کرد، تصدیق کرد که وقت نماز است. میگویند این جمله را فرمود: ذَکرْتَ الصَّلوهَ (یا ذَکرْتَ الصَّلوهَ. اگر ذَکرْتَ باشد یعنی نماز به یادت افتاد، اگر ذَکرْتَ باشد یعنی نماز را به یاد ما آوردی) جَعَلَک اللَّهُ مِنَ الْمُصَلّین نماز را یاد کردی، خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد. (مردی که سر بر کف دست گذاشته است، یک چنین مجاهدی را امام دعا میکند که خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد. ببینید نمازگزار واقعی چه مقامی دارد!) فرمود: بله نماز میخوانیم…
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۱۰۷
بررسی وضعیت ایران در زمان ساسانی
…مرحوم سعید نفیسی، در جلد دوم تاریخ اجتماعی ایران در مقام توضیح سبب آشفتگی اوضاع در دوره ساسانیان، مهمترین سبب را اختلافات مذهبی میداند و مدعی است که اجحافات موبدان زردشتی عامل مهمی برای نارضایی و پیدایش انشعابات بوده است. وی میگوید: «… بنا بر تشکیلات آن زمان، روحانیان که موبدان و هربدان باشند، اختیارات نامحدود داشتند و مخصوصاً موبدان و پیشوای بزرگشان «موبدان موبد» در دربار ساسانی مهمترین مقام را داشته و ایشان حق هرگونه تعبیر و تفسیر و جرح و تعدیل و نقض و ابرام و ناسخ و منسوخ در احکام مدنی یعنی زناشویی و ارث و مالکیت داشتهاند و اندک اندک هرچه تمدن ساسانی بیشتر رسوخ مییافته بر قدرت و اختیارشان بیشتر افزوده میشد. ناچار مردم ایران از فشار ایشان و تجاوزاتی که به آنها میشد بیزارتر میشدند و میکوشیدند که از زیر بار گران این ناملایمات خود را بیرون آورند….
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۴۶
زنده کردن خود معنوی
…. اسلام طرفدار منهدم کردن نوعی خودی و زنده کردن نوع دیگر از خودی است. اسلام میگوید خود را فراموش کن و خود را فراموش نکن. خود سافل حیوانی را توصیه میکند که فراموش کنید ولی یک تولد و ولادت دیگر در روح شما میخواهد. میخواهد یک خود دیگر، یک منش دیگر در وجود شما زنده شود…..
… اصلاً اسلام یکی از عقوبتهای الهی را این میداند که خدا انسان را به شکلی درمیآورد که خودش را فراموش کند: وَلا تَکونوا کالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْسیهُمْ انْفُسَهُمْ «۱» از کسانی مباشید که خداوند را فراموش میکنند و در نتیجه فراموش کردن خدا، خدا آنها را معاقب میکند. عقابش این است که خودشان را فراموش میکنند. میگوید «خود» اما آن خودی که قرآن میگوید یادت باشد، چیست؟ نمیگوید شهوتت یادت باشد، نمیگوید جاه طلبیات یادت باشد…
ادامه در کتاب زیبای آزادی معنوی، ص ۲۰۷
آزادی معنوی، بزرگترین برنامه انبیاء
…بزرگترین برنامه انبیاء آزادی معنوی است. اصلًا تزکیه نفس یعنی آزادی معنوی: قَدْ افْلَحَ مَنْ زَکیها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها «۱». و بزرگترین خسران عصر ما این است که همواره میگویند آزادی، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمیگویند؛ از آزادی معنوی، دیگر حرفی نمیزنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم نمیرسند…..
ادامه در کتاب آزادی معنوی، ص ۳۷
مقایسه روش امام علی (ع) و معاویه
معاویه در نامه معروفی که برای زیاد بن ابیه والی عراق فرستاد، نوشت:
«مراقب ایرانیان مسلمان باش، هرگز آنها را با عرب همپایه قرار نده، عرب حق دارد از آنها زن بگیرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگیرند، عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند، حتی الامکان حقوق آنها کمتر داده شود، کارهای پست به آنها واگذار شود، با بودن عرب غیرعرب امامت جماعت نکند، در صف اول جماعت حاضر نشوند، مرزبانی و قضاوت را به آنها وامگذار».
اما وقتی که میان یک زن عرب و یک زن ایرانی اختلاف واقع میشود و کار به آنجا میکشد که به حضور علی علیه السلام شرفیاب میشوند و علی علیه السلام میان آندو هیچ گونه تفاوتی قائل نمیشود و مورد اعتراض زن عرب واقع میشود، علی علیه السلام دست میبرد و دو مشت خاک از زمین برمیدارد و به آن خاکها نظر میافکند و آنگاه میگوید: من هرچه تأمل میکنم، میان این دو مشت خاک فرقی نمیبینم. علی با این تمثیل عملی لطیف، به جمله معروف رسول اکرم اشاره میکند که فرمود:
«کلُّکمْ لِادَمَ وَ ادَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِی عَلی عَجَمِی الّا بِالتَّقْوی» (۴۸) یعنی همه از آدم و آدم از خاک است، عرب بر عجم فضیلت ندارد، فضیلت به تقواست نه به نژاد و نسب و قومیت و ملیت. وقتی که همه نسب به آدم میبرند و آدم خاکی نژاد است، چه جای ادعای فضیلت تقدم نژادی است؟…
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۲۲
آیا ایرانیان به زور اسلام را پذیرفتند؟
….. ایرانیان پس از صد سال که از فتح ایران به دست مسلمانان گذشت، نیروی نظامی عظیمی به وجود آوردند. دستگاه خلافت اموی در اثر اجحافات و انحرافات از تعلیمات اسلامی مورد بیعلاقگی عموم مسلمانان- بجز اعرابی که روی تعصب عربی گام برمیداشتند- واقع شد. ایرانیان با قدرت و نیروی خود توانستند خلافت را از خاندان اموی به خاندان عباسی منتقل کنند. قطعاً در آن زمان اگر میخواستند حکومت مستقل سیاسی تشکیل دهند و یا آیین کهن خویش را تجدید کنند، برای آنان کاملًا مقدور بود ولی در آن وقت نه به فکر تأسیس حکومت مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فکر تجدید آیین کهن و دورافکندن آیین جدید. تا آن وقت تصور میکردند با تغییر خلافت از دودمانی به دودمان دیگر میتوانند به آرزوی خود که زندگی در ظل یک حکومت دینی اسلامی در پرتو قرآن کریم بود نایل گردند. تا آنکه دوره بنی العباس پیش آمد و از دودمان عباسی نیز ناراضی شدند. در دوره بنی عباس جنگ میان طاهربن الحسین و سپاه ایرانی به طرفداری از مأمون از یک طرف، و
علی بن عیسی و سپاهیان عرب به طرفداری امین از طرف دیگر واقع شد. غلبه طاهر بن الحسین بر سپاهیان طرفدار امین بار دیگر نشان داد که قدرت نظامی در اختیار ایرانیان است. در عین حال، در این موقع نیز ایرانیان نه به فکر استقلال سیاسی افتادند و نه به فکر اینکه دین اسلام را کنار بگذارند. ایرانیان هنگامی به فکر استقلال سیاسی افتادند که از حکومتهای عربی و اینکه آنها یک حکومت واقعاً اسلامی باشند صددرصد مایوس شدند. اما در عین حال تنها به استقلال سیاسی قناعت کردند و نسبت به آیین مقدس اسلام سخت وفادار ماندند. اغلب ایرانیان در دوره استقلال سیاسی ایران مسلمان شدهاند.
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۵
آیا اسلام به زور به ایران تحمیل شده است؟
ادوارد براون در جلد اول تاریخ ادبیات ایران، صفحه ۲۹۹ میگوید: «این مسأله (آیا اسلام به زور به ایران تحمیل شده یا ایرانیان به رغبت اسلام را پذیرفتهاند؟) را پروفسور آرنولد، استاد دارالفنون علیگره در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام به وجه بسیار خوبی ثابت نموده است. آرنولد به بیتابی موبدان بیگذشت زرتشتی اشاره میکند و میگوید موبدان نه تنها نسبت به علمای سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفای مسیحی (گنوستیک) و امثالهم تعصب نشان میدادند و بدین سبب به شدت مورد بیمهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند. رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر مذاهب و ادیان سبب شد که درباره آیین زرتشت و پادشاهانی که از مظالم موبدان حمایت میکردند، حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلای عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد.»
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۱
بررسی علت شکست ایرانیان از اعراب (۲)
ادوارد براون سپس به سخنان خود چنین ادامه میدهد: «… و مسلّم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند، به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود. پس از شکست ایران در قادسیه، فی المثل چهار هزار سرباز دیلمی (نزدیک بحر خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عده در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند.»
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۱
ارزش نهضت حسینی
اینجاست که انسان میفهمد که نهضت حسینی چقدر برای جهان اسلام مفید بود و چگونه این پردهها را درید. در آن زمان، وسایل ارتباطی که نبود. مثلًا مردم مدینه نمیدانستند که در شام چه میگذرد. رفت و آمد خیلی کم بود. افرادی هم که احیاناً از مدینه به شام میرفتند، از دستگاه یزید اطلاعی نداشتند. بعد از قضیه امام حسین، مردم مدینه تعجب کردند که عجب! پسر پیغمبر را کشتند؟ هیئتی را برای تحقیق به شام فرستادند که چرا امام حسین کشته شد. پس از بازگشت این هیئت، مردم پرسیدند: قضیه چه بود؟ گفتند: همین قدر در یک جمله به شما بگوییم که ما در مدتی که در آنجا بودیم، دائم میگفتیم خدایا! نکند از آسمان سنگ ببارد و ما به این شکل هلاک بشویم، و نیز به شما بگوییم که ما از نزد کسی میآییم که کارش شرابخواری و سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی است، کارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است، کارش زناست حتی با محارم. دیگر حال، تکلیف خودتان را میدانید. این بود که مدینه قیام کرد، قیامی خونین. و چه افرادی که بعد از حادثه کربلا به خروش آمدند (ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد). امام حسین تا زنده بود، چنین سخنانی را میگفت: «وَ عَلی الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِیتِ الْامَّهُ بِراعٍ مِثْلِ یزیدَ» «۱» دیگر فاتحه اسلام را بخوانید اگر نگهبانش این شخص باشد. ولی آن وقت کسی نمیفهمید. اما وقتی شهید شد، شهادت او دنیای اسلام را تکان داد. تازه افراد حرکت کردند و رفتند از نزدیک دیدند و فهمیدند که آنچه را آنها در آیینه نمیدیدند حسین در خشت خام میدیده است. آن وقت سخن حسین علیه السلام را تصدیق کردند و گفتند او آن روز راست میگفت.
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۱۶۳
رفتار علی علیه السلام با خوارج
راهشان را با علی علیه السلام جدا کردند. فرقهای شدند به نام «خوارج» یعنی شورشیان بر علی. اینها شروع کردند خون دل به دل علی وارد کردن. و علی تا وقتی که اینها قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها مدارا کرد حداکثر مدارا، حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد، آزادی اینها را محدود نکرد. جلوی چشم دیگران میآمدند به او جسارت و اهانت میکردند و علی حلم میورزید. علی بالای منبر صحبت میکرد، یکی از اینها پارازیت میداد. روزی علی بالای منبر بود، شخصی سؤالی کرد، علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجب همه شد و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتَلَهُ اللَّهُ ما أفْقَهَهُ» خدا بکشد این را، چقدر ملّاست؟! اصحابش خواستند که بریزند به سر او، فرمود: چکارش دارید؟ یک فحشی به من داده، حداکثر این است که یک فحشی به او بدهید؛ نه، کاری به او نداشته باشید.
نقشه دستگاه هارون
در مدتی که حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشهای کشید برای اینکه بلکه از حیثیت امام بکاهد. یک کنیز جوان بسیار زیبایی مأمور شد که به اصطلاح خدمتکار امام در زندان باشد. بدیهی است که در زندان، کسی باید غذا ببرد، غذا بیاورد، اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد. یک کنیز جوان بسیار زیبا را مأمور این کار کردند، گفتند: بالاخره هرچه باشد یک مرد است، مدتها هم در زندان بوده، ممکن است نگاهی به او بکند، یا لااقل بشود متهمش کرد، یک افراد وِلگویی بگویند: «مگر میشود؟! اتاق خلوت، یک مرد با یک زن جوان!» یکوقت خبردار شدند که اصلًا در این کنیز انقلاب پیدا شده، یعنی او هم آمده سجادهای [انداخته و مشغول عبادت شده است] «۱». دیدند این کنیز هم شده نفر دوم امام. به هارون خبر دادند که اوضاع جور دیگری است. کنیز را آوردند، دیدند اصلًا منقلب است، حالش حال دیگری است، به آسمان نگاه میکند، به زمین نگاه میکند. گفتند قضیه چیست؟ گفت: این مرد را که من دیدم، دیگر نفهمیدم که من چی هستم، و فهمیدم که در عمرم خیلی گناه کردهام، خیلی تقصیر کردهام، حالا فکر میکنم که فقط باید در حال توبه بسر ببرم؛ و از این حالش منصرف نشد تا مُرد. .
هدف و وسیله باید هر دو مقدس باشد…
این حدیث را از ابَی بن کعب نقل میکنند در فضایل مخصوص قرائت سورههای قرآن، مثلًا برای خواندن سوره «سَبِّح اسْمَ» فضیلت خاصی ذکر میکنند، سوره «هَلْ اتیک حَدیثُ الغاشِیه» فضیلت و ثواب دیگری، سوره «لَمْ یکنِ الَّذینَ کفَروا» ثواب دیگری، سوره بقره ثواب دیگری، سوره آل عمران ثواب دیگری؛ برای هر کدام یک چیزی گفتهاند. همه هم از پیغمبر روایت شده. شخصی رفت از آن کسی که این حدیث را روایت میکرد پرسید: آخر چطور است که فقط تو این حدیث را روایت میکنی و یک نفر دیگر غیر از تو روایت نکرده؟ گفت: راستش را بخواهید من این حدیث را برای رضای خدا جعل کردم؛ دیدم مردم در مجالس که مینشینند شروع میکنند به افسانهها و تاریخ جاهلیت را نقل کردن و اشعار جاهلیت را خواندن. دیدم وقت مردم دارد بیهوده تلف میشود. برای اینکه به جای این کار بیهوده مردم را وادار به تلاوت قرآن کنم، آمدم این حدیث را از زبان پیغمبر گفتم؛ اینکه عیبی ندارد!. دیگری میآید برای فلان مقصد یک خواب جعل میکند و فکر میکند با این خواب مردم را هدایت میکند. آیا این کارها درست است که انسان برای هدف مقدس، از وسایل نامقدس استفاده کند؟ نه، این کار غلط است.
صد سخن ازرسول اکرم ص(۱)
- هرچه فرزند آدم پیرتر میشود، دو صفت در او جوانتر میگردد: حرص و آرزو.
- دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح مییابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد میشود: علما و حکام.
- شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یکدیگرید.
- نمیتوان همه را به مال راضی کرد اما به حسن خُلق، میتوان.
- ناداری بلاست. از آن بدتر، بیماری تن، و از بیماری تن دشوارتر، بیماری دل.
ادامه در کتاب سیری در سیره نبوی، ص ۲۵۱
صد سخن کوتاه از رسول اکرم ص (۲)
- از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانی و حاصل آن، پشیمانی است.
- بدترین مردم کسی است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد، و باز از او بدتر کسی است که مردم از گزند او در امان و به نیکی او امیدوار نباشند.
- خشم مگیر و اگر گرفتی، لَختی در قدرت کردگار بیندیش.
- چون تو را ستایش کنند، بگوای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمیدانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه میگویند قرار مده
صد سخن از رسول اکرم ص (۳)
- اگر خدا خیر بندهای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار میدهد.
- صبح و شامی بر مؤمن نمیگذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد.
- سختترین دشمن تو همانا نفس امّاره است که در میان دو پهلوی تو جا دارد.
- دلاورترین مردم آن است که بر هوای نفس غالب آید.
- با هوای نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید.
ادامه در کتاب سیری در سیره نبوی، ص ۲۵۲
صد سخن کوتاه از رسول اکرم ص (۴)
- من برای امت خود، از بیتدبیری بیم دارم نه از فقر.
- خداوند زیباست و زیبایی را دوست میدارد.
- خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
- تملّق، خوی مؤمن نیست.
- نیرومندی به زور بازو نیست؛ نیرومند کسی است که بر خشم خود غالب آید.
ادامه در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۲۵۴
تحریف ممنوع!!
….در کتاب اسرارالشهاده نوشته است که در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر لشکر عمر سعد بود. آخر اینها از کجا پیدا شدند؟ اینها هم همه از کوفه بودند. مگر چنین چیزی میشود؟ در آن کتاب نوشته است امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت. با بمبی که روی هیروشیما انداختند، تازه شصت هزار نفر کشته شد. من چند روز پیش حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت میخواهد. دیدند که جور درنمی آید، چه بکنند؟ گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بود. [همچنین نوشته است] حضرت ابوالفضل بیست و پنج هزار نفر را کشت. حساب کردم شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت میخواهد اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شده باشد. پس باور کنیم حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را که میگوید: امروز اگر کسی بخواهد بگرید، اگر کسی بخواهد ذکر مصیبت کند، بر مصائب جدیده اباعبداللَّه باید بگرید، بر این دروغهایی که به اباعبداللَّه علیه السلام نسبت داده میشود. اینها که عرض میکنم نمونههای کوچکی است….
ادامه در کتاب حماسه حسینی، ج۱، ص ۶۸
جذب و دفع انسان ها
در مثنوی، دفتر دوم، داستان شیرینی را آورده است: حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته، با هم مینشینند و با هم پرواز میکنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافهاش و نه رنگش با لک لک شباهتی دارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دو تا لنگند.
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ
این یک پایی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسانها نیز هیچ گاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمیشوند، کما اینکه هیچ وقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمیشوند…..
ادامه در کتاب زیبای جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۲۰
جهانی بودن تعلیمات اسلامی
یک مطلب دیگر در اینجا هست که مؤید جهانی بودن تعلیمات اسلامی و وسعت نظر این دین است و آن اینکه آیات دیگری در قرآن هست که از مفاد آنها یک نوع «تعزّز» و اظهار بیاعتنایی به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام استنباط میشود. مفاد آن آیات این است که اسلام نیازی به شما ندارد، فرضاً شما اسلام را نپذیرید اقوام دیگری در جهان هستند که آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت. بلکه از مجموع این آیات استنباط میشود که قرآن کریم روحیه آن اقوام دیگر را از قوم عرب برای اسلام مناسبتر و آمادهتر میداند. این آیات به خوبی جهانی بودن اسلام را میرساند، چنانکه در سوره انعام میفرماید: «فَانْ یکفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنا بِها قَوْماً لَیسوا بِها بِکافِرینَ» «۱» اگر اینان (اعراب) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانی را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند. نیز در سوره نساء میفرماید: «انْ یشَأْ یذْهِبْکمْ ایهَا النّاسُ وَ یأْتِ بِاخَرینَ وَ کانَ اللَّهُ عَلی ذلِک قَدیراً» «۲» اگر خدا بخواهد شما را میبرد و دیگران را به جای شما میآورد، خداوند بر هر چیزی تواناست. نیز در سوره محمد صلی الله علیه و آله میفرماید: «وَ انْ تَتَوَلَّوْا یسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیرَکمْ ثُمَّ لایکونوا امْثالَکمْ» «۳» اگر شما به قرآن پشت کنید، گروهی دیگر جای شما را خواهند گرفت که مانند شما نباشند….
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۴
اصول عقاید خوارج
ریشه اصلی خارجیگری را چند چیز تشکیل میداد:
- تکفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم (کسانی که به حکمیت رضا دهند) عموماً، مگر آنان که به حکمیت رأی داده و سپس توبه کردهاند.
- تکفیر کسانی که قائل به کفر علی و عثمان و دیگران- که یادآور شدیم- نباشند.
- ایمان تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است. ایمان امر مرکبی است از اعتقاد و عمل.
- وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. میگفتند: امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثناء باید این دستور الهی انجام گیرد «۱» اینها به واسطه این عقاید، صبح کردند در حالی که تمام مردم روی زمین را کافر و همه را مهدورالدّم و مخلّد در آتش میدانستند.
بهترین همنشینان
ابن عباس گفت در محضر پیغمبر بودیم. پرسیدند: بهترین همنشینان کیست؟ حضرت فرمود: مَنْ ذَکرَکمْ بِاللَّهِ رُؤْیتُهُ وَ زادَ کمْ فِی عِلْمِکمْ مَنْطِقُهُ وَ ذَکرَکمْ بِالْاخِرَهِ عَمَلُهُ «۱». آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد.
بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و همشکل قرار دهد.
ادامه در کتاب جاذبه دافعه علی (ع)، ص ۶۷
سعد و نحس ایام در سیره ائمه اطهار (ع)
در نهج البلاغه هست که وقتی که علی علیه السلام تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج، اشعث قیس- که آن وقت جزو اصحاب بود- با عجله و شتابان آمد: یا امیرالمؤمنین! خواهش میکنم صبر کنید، حرکت نکنید، برای اینکه یکی از خویشاوندان من که منجم است یک حرفی دارد و میخواهد به عرض شما برساند. فرمود: بگو بیاید. آمد. گفت: یا امیرالمؤمنین! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام. من در حسابهای خودم به اینجا رسیدهام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعاً شکست میخورید، و شما و اکثریت اصحاب شما کشته خواهند شد. فرمود: هرکس که تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده، این مزخرفات چیست که میگویی؟! اصحاب من! «سیروا عَلَی اسْمِ اللَّه» بگویید به نام خدا، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید. علی رغم نظر این شخص، همین الآن حرکت کنیم برویم. و میدانیم که در هیچ جنگی علی علیه السلام به اندازه این جنگ فاتح نشد.
همت بزرگ ابوریحان در کسب علم
در وقتی که این آدم در مرض موت و در حال احتضار بود، یکی از فقها- که همسایهاش بود- اطلاع پیدا کرد که ابوریحان در چنین حالی است. رفت به عیادتش. هوشش بجا بود. تا چشمش به فقیه افتاد یک مسئله فقهی «۱» از باب ارث یا جای دیگری از او سؤال کرد. فقیه تعجب کرد و اعتراض نمود که تو در این وقت که داری میمیری، از من مسئله میپرسی؟! ابوریحان جواب داد من از تو سؤالی میکنم: آیا اگر من بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟ «۲» گفت: بمیری و بدانی. گفت: به همین دلیل میپرسم. فقیه میگوید بعد از اینکه من به خانهام رسیدم، طولی نکشید که فریاد بلند شد که ابوریحان مرد! صدای گریه بچه هایش را شنیدم. این را میگویند یک مرد بزرگ که دارای یک همت بزرگ در راه دانش است…
حقیقت را خودشان هم میگویند!!!
تمدّن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی که چشمها را خیره و عقلها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محقّقین بیغرض غربی، بیش از هر چیز دیگر از تمدّن با شکوه اسلامی مایه گرفته است.
«بعضیها [از اروپاییان] عار دارند که اقرار کنند که یک قوم کافر و ملحدی [یعنی مسلمانان] سبب شده اروپای مسیحی از حال توحّش و جهالت خارج گردد، و لذا آن را مکتوم نگاه میدارند، ولی این نظر به درجهای بیاساس و تأسّف آور است که به آسانی میتوان آن را ردّ نمود … نفوذ اخلاقی همین اعراب زاییده اسلام، آن اقوام وحشی اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند، داخل در طریق آدمیت نمود و نیز نفوذ عقلانی آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را که از آن بکلّی بیخبر بودند به روی آنها باز کرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاییان بودند». «۱»
آیین بودایی چگونه بوجود آمد؟
آیین بودایی در حدود دو هزار و پانصد سال پیش، در هندوستان در پای کوههای هیمالیا در میان مردمی که به «ساکیاها» معروف بودند، شاهزادهای به دنیا آمد و در حدود سی سال در ناز و نعمت بزیست. در خلال آن ایام با علوم زمان خود و بالأخص با تعلیمات کتاب مقدس هندوها که به نام «وداها» معروف است آشنا شد. پس از آن در اثر یک انقلاب روحی مدت هفت سال از تخت و تاج و ناز و نعمت کناره گیری کرد و به خلوت و انزوا و ریاضت و تفکر پرداخت. آن چیزی که او را رنج میداد این بود که رنج و درد از کجا برای آدمیزادگان فرود آمده است و چگونه آدمیان میتوانند زندگی سعادتمندانهای پیشه سازند. پس از سالها رنج و ریاضت و تفکر و خلوت، عاقبت در زیر یک درخت انجیر اندیشهای را کشف کرد که به عقیده خود او راز زندگی و سعادت است، و از آن پس خلوت و انزوا را ترک کرد و منکر ریاضت شد و به ارشاد و تعلیم خلق پرداخت. آنچه او کشف کرد یک قانون ساده و طبیعی بود و آن اینکه بر جهان قانون پاداش و کیفر حکمفرماست، از نیکی نیکی و از بدی بدی میزاید.
این شاهزاده که به نام «سیداتا» خوانده میشد و بعدها لقب «بودا» یافت، پس از کشف این قانون منکر قربانی و دعا و زاری و پرستش خدایان و تأثیر این اعمال در سرنوشت انسان شد. خدایان را انکار
کرد و به قانون ازلی جهان ایمان آورد. کتاب مقدس «ودا» را که دعوت به قربانی و دعا و غیره کرده و هم انسانها را به حسب اصل آفرینش متفاوت فرض کرده نیز مورد انکار و انتقاد قرار داد. آیین و مسلک بودا بیش از آنکه به یک دین شباهت داشته باشد به یک فلسفه شبیه است…
ادامه در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۷۲
در راستای طرح اسلام “رحمانی”
نظر استاد شهید مطهری پیرامون حدود صلابت و نرمی در رفتار نبوی:
اینکه عرض میکنیم پیغمبر ملایم بود و باید یک رهبر ملایم باشد ، مقصود این است که پیغمبر در مسائل فردی و شخصی نرم و ملایم بود نه در مسائل اصولی و کلی . در آنجا پیغمبر صد درصد صلابت داشت یعنی انعطاف ناپذیر بود . یکوقت کسی رفتار بدی میکرد راجع به شخص پیغمبر ، مثلا اهانت میکرد به شخص پیغمبر . این ، مسئلهای بود مربوط به شخص خودش ، و یکوقت کسی قانون اسلام را نقض میکرد ، مثلا دزدی میکرد . آیا اینکه میگوئیم پیغمبر نرم بود مقصود چیست ؟ آیا یعنی اگر کسی شرب خمر میکرد پیغمبر میگفت مهم نیست ، تازیانه به او نزنید ، مجازاتش نکنید ؟ ! آن دیگر مربوط به شخص پیغمبر نبود ، مربوط به قانون اسلام بود . آیا اگر کسی دزدی میکرد باز پیغمبر میگفت مهم نیست ، لازم نیست مجازات بشود ؟ ابدا . پیغمبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود ولی در تعهدها و مسؤولیتهای اجتماعی نهایت درجه صلابت داشت“
این است مکتب اسلام حقیقی…
…بلکه سیاسیین جهان پیش بینی میکنند که این قدرت عن قریبٍ از جزیره العرب سرریز میکند و متوجه آنها خواهد شد. در همان حال پیغمبرِ سال دهم هجرت با پیغمبرِ سال دهم بعثت که دارد از شعب ابی طالب بیرون میآید، یک ذره از نظر روحیه فرق نکرده است. درحدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت پیغمبر در همه جا پیچیده است، یک عرب بیابانی میآید خدمت پیغمبر. وقتی که میخواهد با پیغمبر حرف بزند، روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را میگیرد، زبانش به لکنت میافتد. پیغمبر ناراحت میشود: از دیدن من زبانش به لکنت افتاد؟! فوراً او را در بغل میگیرد و میفشارد که بدنش بدن او را لمس کند: برادر! «هَوِّنْ عَلَیک» آسان بگو، از چه میترسی؟ من از آن جبابرهای که تو خیال کردهای نیستم: «لَسْتُ بِمَلِک». من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر میدوشید. من مثل برادر تو هستم، هرچه میخواهد دل تنگت بگو. آیا این وضع، این قدرت، این نفوذ، این توسعه و این امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد؟ ابداً…
بگو خدا…
همین که بگوید الله،ذرهم به دنبالش می آید.محال است که کسی الله را الله شناخته باشد وبتواند به قطب دیگری متمایل شود.واصلا چیز دیگری را در مقابل او قطب فرض کند.این است که در اسلام خدا بالاتر است از حد تشبیه به یک صانع…
توبه، انقلابی مقدس
..انقلاب وقتی که مقدس شد، میخواهد آثار شوم گذشته را از میان ببرد و از میان هم میبرد. این است که قرآن اینطور تعبیر میکند:
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ اصْلَحَ
آن که توبه کند و اصلاح نماید. اصلًا توبه یک قیام اصلاحی است و غیر از این چیزی نیست.
زهد با خشکه مقدس بازی فرق دارد…
زهد در دو جمله قرآن بیان شده (یعنی زهد، این خشکه مقدس بازیها نیست، زهد به روح انسان مربوط است) آنجا که در سوره حدید میفرماید: «لِکیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکمْ وَ لا تَفْرَحوا بِما اتیکمْ» اینکه برسید به این مرحله که اگر دنیایی که دارید از شما گرفته شد غمزده نشوید، غم دنیا شما را نگیرد، و اگر چیزی ندارید، دنیا یکمرتبه به شما رو بیاورد، شادی زده نشوید؛ و به عبارت دیگر اگر تمام دنیا در دست شماست، چنانچه آن را از شما بگیرند تو همان آدم باشی که هیچ چیز نداشته باشی، و همه دنیا را هم به تو بدهند تو همان آدم باشی.
بهره گیری از ابزاری که هم در کار حرام مصرف میشود و هم در کار حلال، چرا حرام باشد؟
یکی از آقایان وعّاظ خیلی معروف میگفت: سالهای اولی بود که بلندگو پیدا شده بود، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت میکردیم و به قول او تازه داشتیم راحت مینشستیم «۱». ولی هنوز بلندگو شایع نشده بود. قرار بود من در یک مجلس معظم صحبت کنم، بلندگو هم گذاشته بودند. قبل از من آقایی رفت منبر؛ همینکه رفت منبر، گفت: این بوق شیطان را از اینجا ببرید. بوق شیطان را برداشتند بردند. ما دیدیم اگر بخواهیم تحمل کنیم و حرف نزنیم، این بوق شیطان را بردند و بعد از این هم نمیشود از آن استفاده کرد. تا رفتم و نشستم روی منبر، گفتم: آن زین شیطان را بیاور. غرض این است که اینچنین جمودْ فکریها و خشک مغزیها بیمورد است. بلندگو تقصیری ندارد، رادیو و تلویزیون و فیلم فی حد ذاته تقصیری ندارند، تا محتوا چه باشد؟ آنچه در رادیو گفته میشود چه باشد، آنچه در تلویزیون نشان داده میشود چه باشد، آنچه در فیلم ارائه میشود چه باشد؟ اینجا دیگر انسان نباید خشکی به خرج بدهد و چیزی را که فی حد ذاته حرام نیست و مشروع است، به صورت یک چیز نامشروع جلوه بدهد…
خیانت ممنوع!
آنچه که علی علیه السلام را از سیاستمداران دیگر جهان- البته به استثنای امثال پیغمبر اکرم- متمایز میکند این است که او از اصل غدر و خیانت در روش پیروی نمیکند ولو به قیمت اینکه آنچه دارد و حتی خلافت از دستش برود، چرا؟ چون میگوید اساساً من پاسدار این اصولم، فلسفه خلافت من پاسداری این اصول انسانی است، پاسداری صداقت است، پاسداری امانت است، پاسداری وفاست، پاسداری درستی است، و من خلیفهام برای اینها، آن وقت چطور ممکن است که من اینها را فدای خلافت کنم؟! نه تنها خودش چنین است، در فرمانی که به مالک اشتر نوشته است نیز به این فلسفه تصریح میکند. به مالک اشتر میگوید: مالک! با هر کسی پیمان بستی ولو با کافر حربی، مبادا پیمان خودت را نقض کنی. مادامی که آنها سر پیمان خودشان هستند، تو نیز باش. البته وقتی آنها نقض کردند دیگر پیمانی وجود ندارد.
انسانی که اسلام میخواهد…
انسانی که اسلام می خواهد با انسانی که مکتبهای فلسفی بشر می خواهند از زمین تا آسمان فرق دارد .خیلی چیزها که اسلام می گوید،با انچه دیگران می گویندیکی است اما نه با یک دید.اسلام همیشه به مسائل از جهت توحیدی وخدایی نظر می کند .مثلا بشر در فلسفه خود رسیده است به اینجا که می گوید در جهان ما یک سلسله قوانین ثابت ولا یتغیر حکمفرماست.قرآن هم همین مطلب را می گوید اما نه با این تعبیر بلکه از دید الهی :”فلن تجد لسنه الله تبدیلا ولن تجد لسنه الله تحویلا“
نباید عکس دستور پیامبر اکرم ص عمل کنیم!!!
پیغمبر اکرم فرمود: الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ (یا بُشْرُهُ) فی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فی قَلْبِه «۲». مؤمن اندوهش در دلش است و خوشحالیاش در چهرهاش…
… ما اگر کمی مقدسمآب شدیم یکی از علائم مقدسمآبی ما عبوس کردن چهره است. ممکن است در دل خودمان هیچ خداترس نباشیم و غصه عاقبت و آخرت و غصه اعمال خودمان را نداشته باشیم که آیا اعمال ما در آخرت چه سرنوشتی خواهد داشت و هیچ به فکرش نیستیم ولی از باب اینکه میخواهیم خودمان را به درِ مقدسی بزنیم، مصلحت را این میبینیم که یک چهره عبوسی داشته باشیم، هیچ وقت نخندیم و به روی کسی تبسم نداشته باشیم. این درست عکس این دستور است.
وصیت عمیق پیامبر اکرم ص به ابوذر غفاری
فرمود: ای ابوذر! از آن بپرهیز که خیالات و آرزوها سبب شود که کار امروز به فردا بیفکنی، زیرا تو متعلق به امروز و مال امروز هستی نه مال روزهای نیامده. در آنجا که کار مفید و لازم و خداپسندی میخواهی انجام دهی تأخیر و دفع الوقت را روا مدار. ای ابوذر! به عمرت بیشتر بخل بورز تا به مالت.
روح عبادت، یاد خدا
…روح عبادت یاد پروردگار است. روح عبادت این است که انسان وقتی که عبادت میکند، نمازی میخواند، دعایی میکند و هر عملی که انجام میدهد، دلش به یاد خدای خودش زنده باشد: وَ اقِمِ الصَّلوهَ لِذِکری «۱». قرآن میگوید نماز را بپا بدار، برای چه؟ برای اینکه به یاد من باشی.
حواسمان به جبهه فرهنگی باشد
استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد. بی اعتقادکردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است.
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۳۰۴
این کلمه اللَّه اکبر به انسان شخصیت میدهد
…مثلًا شما کلمه اللَّه اکبر را درنظر بگیرید. مگر انسان کیست که در مقابل یک جریانهایی قرار بگیرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان در مقابل یک کوه عظیم که قرار میگیرد یا بالای آن میرود و پایین را نگاه میکند، ترس او را میگیرد. در مقابل دریا که خودش را میبیند، میترسد. وقتی یک صاحب قدرت و هیبتی را میبیند، صاحب دبدبه و کبکبهای را میبیند یا به حضور او میرود ممکن است خودش را ببازد، زبانش به لکنت بیفتد، چرا؟ چون مرعوب عظمت او میشود. این برای بشر، طبیعی است. اما گوینده اللَّه اکبر، آن کسی که اللَّه اکبر را به خودش تلقین کرده است، هرگز عظمت هیچ کس و هیچ چیز او را مرعوب نمیکند، چرا؟ [چون] اللَّه اکبر [یعنی] بزرگتر از هر چیز و بلکه بزرگتر از هر توصیف، ذات اقدس الهی است؛ یعنی من خدا را به عظمت میشناسم. دیگر وقتی من خدا را به عظمت میشناسم، همه چیز در مقابل من حقیر است. این کلمه اللَّه اکبر به انسان شخصیت میدهد، روح انسان را بزرگ میکند.
باید هم فرمانده باشیم هم فرمان پذیر…
انسان این فرق را با سایر امور تربیت پذیر دارد که مربیان خارجی برای تربیت وی کافی نیستند، هرکسی باید در خودش حالت مربیگری نسبت به خودش پیدا شود، دو شخصیت پیدا کند: از یک نظر فرمانده باشد و از یک نظر فرمان پذیر، از یک نظر پند ده باشد و از یک نظر پند پذیر، از یک نظر ملامت کن باشد و از یک نظر ملامت پذیر، از یک نظر حساب کش باشد و از نظر دیگر حساب ده.
امامت، عهد خدا
لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. در اینجا مسأله امامت «عهد خدا» نامیده شده است. این است که شیعه میگویند امامتی که ما میگوییم، با خداست و لهذا قرآن هم میگوید: عَهْدِی یعنی عهد من است نه عهد مردم. ما وقتی که بدانیم امامت غیر از مسأله حکومت است، دیگر تعجب نمیکنیم که بگوییم با خداست.
خود اسلام زنده است با تکیهگاه و مبنای زنده، پس نقص کار در کجاست؟
نقص کار در تفکر مسلمین است. یعنی فکر مسلمین، طرز تلقی مسلمین از اسلام به صورت زندهای نیست، به صورت مرده است. مثل این است که شما بذر زندهای را به شکلی بر خلاف اصول کشاورزی زیر خاک کنید که این بذر در زیر خاک بماند ولی جوانه نزند، ریشههایش در زیر زمین ندود و عصاره خاک را نمکد. یا نهالی که شما میخواهید از جایی در جای دیگر بکارید، این نهال الآن زنده است، ولی اگر شما آن را وارونه بکارید یعنی ریشه این نهال را بیاورید بالا و سر آن را که باید در هوا باشد زیر خاک بکنید…
امام علی (ع) قبل از معاویه انجام داده بود ولی نفاق…
این از قطعیات تاریخ است: علی علیه السلام وقتی با معاویه روبرو میشود مرتب پیک میفرستد و نامه مینویسد: ما مسلمانیم شما مسلمانید، دو فرقه مسلمان با همدیگر روبرو شدهاند، بین ما و شما کتاب خداست، بیاییم ببینیم هرچه قرآن میگوید به آن عمل کنیم. هرچه علی پیشنهاد کرد اینها گوش نکردند. معلوم بود آنها به قرآن کاری ندارند. ولی آن لحظات آخری که این مرد شکست را برای خودش قطعی میبیند که چند لحظه دیگر بیشتر تا شکست باقی نیست فوراً نیرنگ میزند. نوشتهاند پانصد قرآن بر نیزه کردند.
توضیح بسیار زیبای شهید مطهری (ره) در مورد نفاق و منافق
ما به یک لغتی برخورد کردیم و بعد در کتابهای لغت دیدیم و آن لغتِ «نافِقاء» است. در آنجا این جور معنی کرده بود: موش صحرایی سوراخ خودش را که در صحرا میکند یک احتیاطی میکند برای نجات از دشمن. یک در برای سوراخ و آغل خودش باز میگذارد که همان درِ معمولی رفت و آمد است که باید برود و بیاید. ولی بعد در آن و در یک نقطه دوردستی که از این دروازه آشکار دور است از زیرِ زمین به طرف بالا میکند و میکند تا سقف را به کف زمین نزدیک میکند، اما آنقدر نمیکند که سوراخ بشود، بلکه یک قشر نازکی باقی میگذارد و نه آنقدر نازک که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد، حیوان درندهای از این در وارد شد و خطر ایجاد کرد او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر خراب بشود. این که از این در وارد میشود او از آن در خارج میشود. عرب به این میگوید «نافقاء» یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیدهای که برای دنیای موش صحرایی جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن باخبر نیست ولی یک چنین راه احتیاطی برای خودش باز
گذاشته است. در لغت هم وقتی که ما راجع به «منافق» نگاه میکنیم که منافق را چرا منافق میگویند، میبینیم گفتهاند برای اینکه دو در برای خودش قرار داده: یک در ورودی که از آن در به اسلام وارد میشود، و یک درِ خروجی که باید فرض کنیم درِ پنهانی است؛ از یک در وارد و از در دیگر خارج میشود….
…منافق کسی است که فکر و اندیشهاش یک جور میگوید
زبانش جور دیگری، درست بر ضد آن. احساسات و عواطفش در یک جهت است ولی تظاهرات ظاهریش در جهت دیگر.
تفاوت منافقین زمان پیغمبر اکرم ص با امام علی ع
…منافقین زمان پیغمبر در زمانی بودند که نطفه نفاق تازه داشت بسته میشد که علی بعدها مواجه با همینها شد. ولی علی علیه السلام از اول با منافقین طرف بود. پیغمبر با ابوسفیان طرف است، ابوسفیانی که کفر صریح و روشن است، ابوسفیانی که با لا اله الّا اللَّه مخالفت میکند و اعْلُ هُبَل (زنده باد هبل) میگوید…
… معاویه همان ابوسفیان است، منویات همان منویات است، مقصود همان مقصود است، راه همان راه است، هدف همان هدف است ولی شعارش همان شعار علی علیه السلام است و احیاناً در مواقعی داغتر. خودش را مدافع توحید و لا اله الّا اللَّه و اسلام و قرآن معرفی میکند. شعاری که با آن به جنگ امیرالمؤمنین میآید آیه قرآن است: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلایسْرِفْ فِی الْقَتْلِ انَّهُ کانَ مَنْصوراً «۱». حالا چقدر دیده تیزبین میخواهد که در زیر آیه «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً» که معاویه آورده خط اعْلُ هُبَل را بخواند، بگوید این همان اعْلُ هُبَل است، لفظش این است معنی همان معنی است.
خیلی نفوذ عمیق و بصیرت فوقالعادهای میخواست…
نوآوری در دین حرام است…
کسی در شعر میخواهد نوآور باشد، کسی در هنر میخواهد نوآور باشد، کسی در فلسفه میخواهد نوآور باشد. این مانعی ندارد ولی در دین، نوآوری معنی ندارد چون آورنده دین، ما نیستیم. حتی امام هم آورنده دین نیست. امام وصی پیغمبر و خزانه علم اوست. آنچه که پیغمبر گفته است [او بیان میکند]. خود پیغمبر هم آورنده دین نیست. خدا به وسیله مَلَک و گاهی بدون وسیله ملک دین را به پیغمبر وحی میکند، پیغمبر به مردم ابلاغ میکند و همهاش را یکجا برای امام بیان میکند. آورنده دین حتی پیغمبر هم نیست. در دین نوآوری غلط است، بدعت است و حرام.
سه خاصیت در سوره بقره برای منافق:
الف. تسفیه اهل ایمان ب. ادعای اصلاح ج. در هر مجلسی مطابق میل آنها سخن گفتن.
– ابزار منافق، متدینِ جاهل است. لهذا خوارج همواره ابزار منافقین بودند.
یادداشت های استاد مطهری، ج۷، ص۲۶۰
نظر شهید مطهری (ره) در مورد راهبرد استعمار غرب
استعمار دقیقاً تشخیص داده و تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه میکنند و ایدئولوژی که به آن مینازند فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است، باقی همه حرف است و از چهاردیوار کنفرانسها و جشنوارهها و کنگرهها و سمینارها هرگز بیرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمییابد. پس مردم از آن اعتقاد و از آن ایمان و از آن اعتماد و حسن ظن باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند.
خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۳۰۴
تعبیر زیبای شهید مطهری (ره) در مورد خطر نفاق در جریانهای فکری و انقلاب ها
تاریخ و طبیعت بشری و تجربهها و آزمایشهای تاریخی نشان میدهد که هرگاه یک جریان صحیح و مفید و خدمتگزارانهای برای بشر به وجود میآید دشمن وقتی که میبیند از مواجهه و رو در روی آن قرار گرفتن نتیجهای نمیبرد به فکر این میافتد که به آن ملحق بشود و خودش را در همان جریان قرار بدهد. ولی در این جریان، پوسته را حفظ میکند هسته را که درون هست خالی میکند و میخورد؛ ظاهر را نگه میدارد باطن را تغییر میدهد به طوری که اکثریت قریب به اتفاق مردم احساس نمیکنند که آن حقیقت از دستشان رفته، چون پوسته و حجم و هیکل محفوظ است روح وجود ندارد. با رنگآمیزی، یک مردهای را به صورت یک زنده نشان میدهند. آنچنان آن را از درون خالی میکنند و از باطن میپوسانند و از بین میبرند که مدتی همینجور به ظاهر دوام پیدا میکند ولی مانند یک گردوی پوچ و بیمغز. وقتی که باطن رفت- چون پوست را هسته نگه میدارد، حیات پوست به هسته آن است و ظاهر را باطن نگه میدارد- بعد از مدتی ظاهر خود به خود از میان میرود.
امام یعنی آن چشم بسیار بینایی که در عمق حوادث نفوذ میکند، به اصطلاح آنچه را که دیگران در آینه نمیتوانند ببینند او در خشت خام میبیند. او میبیند که باطن هست یا نیست، حقیقت هست یا نیست.
مشکل تر از پیکار با کفر چیست؟
مشکلترین مبارزهها مبارزه با نفاق است که مبارزه با زیرکهایی است که احمقها را وسیله قرار میدهند. این پیکار از پیکار با کفر به مراتب مشکلتر است زیرا در جنگ با کفر، مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر و بیپرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است. نفاق دو رو دارد: یک رو ظاهر که اسلام است و مسلمانی و یک رو باطن که کفر است و شیطنت، و درک آن برای تودهها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممکن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شکست برخورده است زیرا تودهها شعاع درکشان از سرحد ظاهر نمیگذرد و نهفته را روشن نمیسازد و آنقدر بُرد ندارد که تا اعماق باطنها نفوذ کند.
جاذبه ودافعه علی علیه السلام، ص۱۵۶
بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید چه باشد؟
بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. نسبت ایندو با هم نسبت روح و بدن است. سیاست پوست و دیانت مغز است: این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندد. فلسفه پوست حفظ مغز است، پوست از مغز برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد البته مغز گزند میبیند و پوست خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته بشود ..
یادداشت های استاد مطهری، ج۹، ص ۱۸۵
امامت، از سوی خدا
شیعه امامت را در سطحی آنچنان بالا میبرد که قهراً اگر کسی آن فرضیه را پیش بکشد و قبول کند، نمیتواند قبول نکند که امام باید از طرف خدا تعیین شده باشد. همین طور که در نبوت هیچگاه نمیگویند مردم بنشینند و نبی انتخاب کنند، قهراً در مورد امام در آن سطحی که شیعه میگوید نیز جای این حرف نیست که مردم بنشینند و چنان شخصی را انتخاب کنند.
نفاق، یعنی لباس اسلام به تن کردن
مقدسین نادانی که از خطر منافقین آگاه نبودند فریاد برآوردند که ما با قرآن نمیجنگیم، و اینکه تو میگویی معنایش این است که ما با قرآن بجنگیم. و بدین وسیله حزب اموی خود را نجات داد. این است خطر هولناک نفاق که قرآن مسلمین را با کلمه الا (آگاه باشید) هشدار میدهد. اسلام هر وقت با کفر روبرو شده شکست داده و هروقت که با نفاق روبرو شده شکست خورده است، چون نفاق از نیروی خود اسلام استفاده کرده و بر ضد آن به کار برده است؛ یعنی لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگیده است. نفاق در هر دورهای به شکلی ظاهر میشود مطلب دیگری که میبایستی تذکر دهم این است که خطر نفاق همیشه اسلام را تهدید میکرده است ولی همیشه به یک شکل نبوده بلکه در هر دورهای و هر عصری به شکل تازهای ظاهر گشته است.
اهمیت فوق العاده امامت
حدیث معروفی را برایتان عرض میکنم که آن را، هم شیعه روایت کرده است و هم سنی…
…البته عبارتها کمی با هم فرق میکنند ولی مضمون آنها تقریباً یکی است. این حدیث را ما شیعیان اغلب به این عبارت نقل میکنیم:
مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ میتَهً جاهِلِیهً «۱» هرکس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهلیت. این، تعبیر خیلی شدیدی است چون در زمان جاهلیت مردم اصلًا مشرک بودند و حتی توحید و نبوت هم نداشتند.
اسلام به این دروغ ها نیازی ندارد…
برای حق باید از حق استفاده کرد. معنی این حرف این است: اگر من بدانم چنانچه یک حرف ناحق و نادرست، یک دروغ بگویم یا یک حدیث ضعیف، حدیثی که خودم میدانم دروغ است برای شما بخوانم همین امشب همه گنهکارانِ شما توبه میکنند و همه شما نمازشب خوان میشوید، [در عین حال] اسلام به من چنین کاری را اجازه نمیدهد. آیا اسلام اجازه میدهد ما دروغ بگوییم که مردم برای امام حسین اشک بریزند؟ آن که میشنود که نمیداند دروغ است، اشک ریختن برای امام حسین هم که شک ندارد اجر و ثواب دارد، آیا اسلام اجازه میدهد؟ ابداً. اسلام نیازی به این دروغها ندارد. حق را با باطل آمیختن، حق را از میان میبرد. وقتی انسان حق را ضمیمه باطل کرد، حق دیگر نمیایستد، خودش میرود. حق تاب اینکه همراه باطل باقی بماند ندارد.
علت انتظار و آرزوی ما از اتحاد اسلامی
آنچه ما انتظار و آرزو داریم این است که محیط حسن تفاهم به وجود آید تا ما که از خود اصول و فروعی داریم، فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تفسیر و ادبیات داریم، بتوانیم کالای خود را به عنوان بهترین کالا عرضه بداریم تا شیعه بیش از این در حال انزوا بسر نبرد و بازارهای مهم جهان اسلامی به روی کالای نفیس معارف اسلامی شیعه بسته نباشد.
در ورودی زندگی را بشناسیم
…انسان باید توجه داشته باشد که تنها خانه و یا اداره نیست که درِ ورودی و دیوارهای بلند دارد و راه ورود آن منحصراً آن یک یا چند در است. اساساً زندگی و خوشبختی مانند یک محل و یک ساختمان که از خشت و گل بنا شده، درهایی دارد و انسان باید اولًا آن درها را بشناسد و ثانیاً خود را عادت دهد که همیشه از راه راست و مستقیم و درِ ورودی زندگی وارد زندگی شود و خوشبختی را جستجو نماید…
….پیغمبران الهی آمدهاند که به ما راه زندگی و به تعبیر دیگر درِ ورودی زندگی و خوشبختی را نشان دهند، آمدهاند که به بشر بفهمانند که بدی و بدکاری و هوسبازی و دروغ و خیانت و منفعت پرستی و کینه توزی و خودپرستی راه ورودی زندگی و طریق رسیدن به سعادت و آرامش و رضایت خاطر نیست؛ در ورودی زندگی و خوشبختی، نیکی و نیکوکاری، راستی و درستی و استحکام اخلاقی و خیرخواهی و مهربانی است؛ تنها ایمان و اعتقاد به معنویات و سپس نیکوکاری بر اساس آن اعتقادات مقدس است که قلب را آرام و رضایت خاطر را تأمین میکند و سعادت را میسر میسازد.
حکمت ها و اندرز ها ج۱، ص ۳۳و ص۳۴
دفاع از عزیزترین حقیقت ها
اسلام دین شمشیر است اما شمشیرش همیشه آماده دفاع است یا از جان مسلمین یا از مال مسلمین یا از سرزمین مسلمین و یا از توحید اگر به خطر افتاده باشد، که علامه طباطبائی (سلّمه اللَّه تعالی) این مطلب (دفاع از توحید) را در تفسیر المیزان چه در آیات قتال در سوره بقره و چه در آیه «لا اکراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» عالی بحث کردهاند. بله، اسلام یک مطلب را از آنِ بشریت میداند؛ اسلام هر جا که توحید به خطر بیفتد برای نجات توحید میکوشد، چون توحید عزیزترین حقیقت انسانی است.
نقطه مقابل نفاق
نقطه مقابل نفاق چیست؟ صراحت و صداقت. آنچه که اسلام از یک نفر مسلمان میخواهد صراحت و صداقت است، که صریح باشد، مثل استعاره بالکنایه و جمله کنایی نباشد؛ راست باشد و دروغ نباشد، چون در هر نفاقی دروغ هم مستتر است.
برتری انسان برفرشتگان…
همین آزادی است که مبنای فضیلت و تقدم انسان بر فرشتگان است، زیرا فرشتگان طوری آفریده شدهاند که جز یک راه نمیشناسند و جز در یک راه نمیتوانند گام بردارند و آن، راه قدس و عبادت و طهارت است، اما آدمی هم استعداد بالا رفتن و پیوستن به ملأ اعلی را دارد و هم استعداد فرو رفتن در طبیعت و استغراق در پستی و دنائت، و اگر راه کمال و ترقی را گرفت و با مجاهدت و سعی و عمل با هواپرستی مبارزه کرد ارزش بیشتری دارد، که باید با نیروی تصمیم راه صحیح خود را انتخاب کند.
ما مرده ایم!! خودمان نمی فهمیم!!
یا ایهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ «۱».
چقدر تعبیر زیبا و عالی و صریحی است! میفرماید: ای مردمی که ایمان آوردهاید و اجمالًا تصدیق کردهاید این پیغمبر و برنامه او را که شما را دعوت میکند به چیزی که شما را زنده میکند، این برنامه را بپذیرید.
اسلام همواره دم از حیات و زندگی میزند، میگوید این پیغمبر برای شما حیات و زندگی آورده است، شما الآن مردهاید، خودتان نمیفهمید، بیایید تسلیم این طبیب روحانی مسیحا دم بشوید تا ببینید چگونه به شما زندگی میدهد!
اعتقاد الهی وعمل مادی!
آیا ممکن است کسی اعتقادا الهی باشد ولی عملش جلوهگاه اعتقادش نباشد و از نظر عمل، مادّی باشد؟ و آیا ممکن است کسی از نظر اعتقاد، مادّی باشد ولی از نظر عمل، مادّی نباشد و زندگیاش زندگی منزّه و بیآلایش از تندروی و تجاوز و ستم باشد؟ بالاخره آیا انفکاک مادّیت اخلاقی از مادّیت اعتقادی امکان پذیر است؟ پاسخ این است که آری امکان پذیر است و زیاد واقع میشود، امّا چیزی نیست که دوام یابد و روی آن بتوان حساب کرد، زیرا یک حالت غیر طبیعی است و آنچه برخلاف طبیعت و روش طبیعی نظام اسباب و مسبّبات است دوام نخواهد یافت. و بالاخره آنجا که انفکاک است، یا روش و عمل در اعتقاد مؤثّر میافتد و آن را منقلب میکند و یا اعتقاد و ایده تأثیر میکند و طرز عمل را منقلب میسازد. و بالاخره یا اعتقاد فدای عمل میشود و یا عمل فدای اعتقاد.
نفاق اروپاییان
بشر هزارسال قبل یک صدم نفاق بشر امروز را نداشته است.آیا توجه دارید که بسیاری از الفاظی که امروز رایج است الفاظ منافقانه است؟! مثل کلمه «استعمار»…
… مبلّغین مسیحی که در اصطلاح آنها را «مبشّرین» میگویند، پیشقراولان استعمار بودند یعنی همیشه پای استعمار را آنها به کشورهای استعمارزده باز میکردند…
…یکی از آفریقاییها گفته است روزی که اروپاییها به کشورهای ما آمدند ما زمین داشتیم و آنها انجیل به دست داشتند ولی پس از گذشتن ۴۰- ۵۰ سال دیدیم انجیل در دست ما مانده است و زمینها در دست آنان است! این است معنای نفاق.
آرزوهای بی نظم و قاعده همانهاست که در زبان دین «آمال شیطانی» نامیده شده
درخت احتیاج به باغبان دارد اما نه تنها برای اینکه به او آب برساند و مواظبت کند که آفت به او نرسد، علاوه بر اینها وجود باغبان برای اصلاح و زدن شاخههای زیادی ضرورت دارد، همان شاخههای زیادی که بیجهت نیروی حیاتی درخت را مصرف میکند. آرزوهای باطل و بیثمر هم در وجود انسان مثل همان شاخه زیادی است؛ این شاخهها که زده شود، بهتر امیدهای واقعی و عملی قوّت و وسعت میگیرد. لهذا اگر بشر بخواهد در ناحیه امیدهای صادق و واقعی خود موفقیت پیدا کند و در آن ناحیه خود را رشد و نمو دهد، چارهای ندارد از اینکه با آرزوهای کاذب و خیالات واهی شیطانی مبارزه نماید که آنها جز غرور و فریب چیزی نیست.
تفاوت مومن وغیرمومن…
فرق مؤمن و غیر مؤمن در این نیست که این خطا میکند و آن خطا نمیکند؛ فرق آنها در این است که مؤمن خطای خود را تکرار نمیکند، بیش از یک بار خطا نمیکند، اما غیر مؤمن چندین بار صدمه کاری را میخورد و باز آنقدر بصیرت ندارد که بار دیگر تکرار نکند.
اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر دیگران کوچک باشد
اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر دیگران کوچک باشد؛ یعنی صورت خودت را با سیلی هم که شده سرخ نگهدار، عزّت خودت را حفظ کن. علی هم میگوید: وَ رَضِی بِالذُّلِّ مَنْ کشَفَ ضُرَّهُ آن کسی که درد خودش را، بیچارگی خودش را برای دیگران میگوید آبرو و عزّت خود را از بین میبرد. همه جا میگوید: آقا! ما خیلی بیچاره هستیم، اوضاع ما خیلی بد است، اوضاعمان به قول امروزیها خیلی درام است، چنین و چنان. اینها را نگو، آبرو از هر چیزی عزیزتر است، عزّت مؤمن از هر چیز دیگری گرامیتر است.
استفاده از خطا آری،تکرارخطا نه
عالیترین مظهر عقل و تربیت صحیح، خطایابی از خویشتن است؛ یعنی انسان بتواند در دریای ژرف افکار و اندیشهها و تمایلات و افعال و اقوال خود فرو برود و خطاهای خود را بیابد و انگشت روی آنها بگذارد و آنها را از خود دور کند. از بشر انتظار اینکه خطا نکند، خطاست، بشر جایزالخطاست؛ از بشر باید انتظار داشت که خطاهای خود را تکرار نکند، از خطاهای خود استفاده کند. یعنی چه از خطاهای خود استفاده کند؟ یعنی آنها را بشناسد و مصمم گردد که تکرار نکند.
ضربه سنگین خلفا بنی امیه به اساس اسلام
تاریخ نشان میدهد که خلفای بنیامیه از نظر اینکه خودشان در عمل فاسق و فاسد بودند و این امر را نمیتوانستند از مردم کتمان کنند و مردم هم میدانستند که اینها از نظر عمل فاسدند، این فکر را ترویج میکردند که اساس این است که ما ایمان داشته باشیم، اگر ایمان درست باشد عمل اهمیتی ندارد.
چون اینها حکومت داشتند و قدرت و ثروت در اختیارشان بود، قهراً میتوانستند تبلیغات وسیعی در این زمینه بکنند؛ مزدورهایی هم از آن عالمنماها درست کنند و آنها هم مرتب بگویند اساس، ایمان است؛ ایمان که درست شد عمل هرچه بود بود؛ برای اینکه خلفای بنیامیه را تبرئه کنند که مردم خیلی حساسیت نشان ندهند و نگویند که اینها چه جور خلفایی هستند که عملشان اینچنین فاسد است!